در ره منزل ليلي كه خطر هاست در آن //شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي

صفحات

آبان ۰۶، ۱۳۸۷

ولايت از ديدگاه سيد حيدر املي

سيد حيدر آملي معروف به صوفي ( حدود 720-790 ق ) يكي از برجسته ترين شاگردان و شارحان مكتب ابن عربي است. وي در عين تقرير، به تهذيب تعليم ابن عربي براساس مباني فكري شيعي پرداخته است. كتاب «جامع الاسرار و منبع الانوار» جامع‏ترين اثر موجود سيد حيدر است . وي در اين كتاب مي كوشد تا نشان دهد حقيقت تصوف و تشيع يكي است.
ولايت ركن ركين اسلام و عرفان به‏شمار مي آيد. يكي از اسماء الله، اسم مبارك وليّ است كه فرمود : «وليّ الذين آمنوا». حقيقت ولايت رتق و فتق وليّ، در امور مولّي عليه است كه از بعضي امور وي را بـاز مي‏دارد و بـه بـرخـي از امـور وا مي‏دارد تا به كمال سعادت مطلوب و مقدر خود برسد. در حوزه عرفان ، ولايت كمالي است ازلي و ابدي كه سرآغاز جمله كمالات است. مشايخ عرفا بر مبناي وحدت شخصي وجود بر اين عقيده راسخ‏اند كه مراتب تمامي موجودات در قوس نزول، از تعينات نفس رحماني و حقيقت ولايت است و در قوس صعود، حقيقت انسان كامل داراي جميع مظاهر و جامع جميع مراتب است. حقيقت محمديه كه اولين تعين و نخستين مظهر حق است، در مراتب غيب و شهادت نزول كرده و در هرمرتبه‏اي بنابر مقتضيات آن مرتبه ظهور نموده و ولايت خود را تحقق مي‏بخشد؛ بنابراين مرجع تمامي ولايتها تنها يك حقيقت است، همان كه آغاز و غايت آفرينش است؛ يعني حقيقت محمدي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله .بايد اذعان داشت كه ديدگاه عرفان درباره ولايت و رسالت بسيار عميق و در عين حال جامع است .
در اين مقاله به بررسي اجمالي برخي ابعاد اين موضوع مي‏پردازيم.
نخست بحثي كلي در باب ولايت، تعريف و اقسام آن، ارائه شده و سپس با تكيه بر آراء عارف جليل القدر شيعي، سيد حيدر آملي، نبوت و ولايت و نسبت ميان آنها مورد تأمل قرار گرفته است.
ولايت در ساحت عرفان هجويري دركتاب «كشف المحجوب» درباره اهميت ولايت در عرفان فرموده است: «بدان كه قاعده و اساس طريقت تصوف و معرفت، جمله بر ولايت و اثبات آن است كه جمله مشايخ اندر حكم اثبات آن موافقند اما هر كسي به عبارتي دگرگون بيان اين ظاهر كرده‏اند.»1 البته آنچه كه عرفا پيرامون مسأله ولايت بحث كرده‏اند، بيشتر ناظر بر جنبه‏هاي تكويني ولايت است كه اكنون به بررسي برخي ابعاد آن مي پردازيم.
تعريف ولايت: ولايت يعني تصرف در خلق به وسيله حق بنابر آنچه به آن امر شده‏اند، از حيث باطن و الهام به غيـر وحـي؛ براي اينكه اوليا در خلق به وسيله حق تصرف مي‏كنند نه با نفس خودشان و آن به خاطر اين است كه فناي در حق شده‏اند و به وسيله حق باقي مانده‏اند؛ يعني از حيث هو هو، حق شده‏اند و از حيث تعين و تشخص غيراو هستند
ولايت در ساحت عرفان، بر اساس تقسيم بندي هاي مختلف اقسامي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‏شود:
الف) ولايت عامه و خاصه :ولايت عامه همان ولايتي است كه براي عموم مومنان مي‏باشد و آيه شريفه «الله ولي الذين امنوا... »3 نيز بدان اشاره ولايت مطلقه همان ولايت كلي است كه جميع ولايات جزئي،افراد آن هستند، در مقابلولايت مقيده كه فرد فرد آن ولايات جزئي است.نبوت مختص به ظاهر است و انبيا همگي در دعوت و هدايت و رفتارشان نسبت به خلايق و ديگر موارد لازمهبا يكديگر اشتراك دارند و هر كدام نسبت به ديگري از لحاظ احاطه تامش امتياز جداگانه‏اي مي‏يابد. دارد.4
اگر حق تبارك و تعالي وليّ مؤمنان باشد، پس مؤمنان نيز به حكم اضافه بدان متصف مي‏باشند5.
ولايت خاصه كه مخصوص اصحاب قلوب، سالكان واصل و اهل الله مي‏باشد، عبارت است از فناي عبد در معبود؛ بدان معنا كه افعال خود را در افعال او، صفاتش را در صفات او و ذاتش را در ذات او (جلّت عظمته) فاني مي كند.
ب) ولايت مطلقه و مقيده : ولايت مطلقه همان ولايت كلي است كه جميع ولايات جزئي، افراد آن هستند، در مقابل ولايت مقيده كه فردفرد آن ولايات جزئي است؛ به تعبير ديگر، ولايت خاصه كه همان ولايت محمدي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است، گاه مقيد به اسمي از اسماء و حدي از حدود مي‏شود، گرچه از حيث ذات داراي اطلاق و شمول است؛ و گاه مطلق از تمامي انحاي تجليات ذاتي مي‏باشد. بنابراين ولايت خاصه محمدي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله تقسيم مي‏شود به ولايت مطلقه و مقيده. از ولايت مطلقه به ولايت عامه و از ولايت مقيده به ولايت خاصه نيز تعبير مي‏كنند.6
ولايت مطلقه، باطن نبوت مطلقه است و آن عبارت است از آگاهي اختصاصي ولي بر استعداد همه موجودات از حيث ذات، ماهيت و حقايق آنها و اعطاي حق هر صاحب حقي براساس استعداد ذاتي آن، از راه اخبار و تعليم حقيقي و ازلي كه ربوبيّت عظمي و سلطنت كبري ناميده مي‏شود. صاحب چنين مقامي موسوم به خليفه اعظم، قطب الأقطاب، انسان كبير و آدم حقيقي است كه از آن به قلم اعلي، عقل اوّل، روح اعظم و امثال آن تعبير شده است7.
ديدگاه سيد حيدر آملي در باب نبوت و ولايت و نسبت آنها با يكديگر
الف - نبوت و اقسام آن سيد حيدر آملي، عارف بزرگ شيعي، در تعريف نبوت و اقسام آن مي گويد: «النبوة هي الإخبار عن الحقايق الالهيه و المعارف الربانية ذاتا وصفة و إسما. هي علي قسمين: نبوة التعريف و نبوة التشريع. فالأولي هي النباء عن معرفة الذات و الصفات و الأسماء و الأفعال. و الثانية جميع ذلك مع تبليغ الأحكام، و التأديب بالأخلاق، و التعليم بالحكمة، و القيام بالسياسة، و تختصّ هذه [النبوة[ بالرسالة.9»؛ نبوّت خبر دادن از حقايق الهي و معارف رباني از نظر ذات، صفات، اسماء و افعال است كه آن بر دو قسم است: نبوت تعريفي و نبوت تشريعي. نبوت تعريفي خبر دادن از ذات، صفات، اسماء و افعال خداوند مي باشد. و نبوت تشريعي، جميع موارد نبوت تعريفي به همراه تبليغ احكام و تأديب مردم به اخلاق، و آموختن حكمت و قيام سياسي مي‏باشد. و اين نبوّت مختصّ به رسالت است. پس به نبوت تعريفي وتشريعي كه توأمان براي مردم تبليغ شود و آنها را به تعليم حكمت و قيام به سياست دعوت كند ، رسالت گفته مي شود. سيّد همچنين در جاي ديگر مي‏فرمايد: «و بعبارة أخري قالوا : «النبوة هي قبول النفس القدسي، حقائق المعلومات و المعقولات عن جوهر العقل الكلي. و الرسالة [هي] تبليغ تلك المعلومات و المعقولات الي المستحقين و التابعين. و ربما يتفق القبول لنفس من‏النفوس و لا يأتي لها التبليغ لعذر من‏الأعذار و سبب من الاسباب، فيبقي ذلك الشخص نبيا فقط، كأنبياء بني‏إسرائيل، و غير هم من الأنبياء المتقدمين عليهم، و من هذا كثر عدد الأنبياء بني إسرائيل، و غير هم من الأنبياء المتقدمين عليهم، و من هذاكثر عدد الأنبياء و قل عدد الرسل، و كذالك [قل عدد] أولي العزم.10» و به عبارت ديگر گفته‏اند: نبوت، قبول كردن حقايق معلومات و معقولات توسط نفس قدسي از جوهر عقل كلي مي‏باشد و رسالت، تبليغ آن معلومات و معقولات به مستحقان و تابعان است؛ چه بسا قبول، براي نفسي از نفوس مختلف اتفاق مي‏افتد ولي با تبليغ همراه نمي‏شود، بخاطر عذري از عذرها و يا سببي از اسباب؛ چنين شخصي فقط نبّي باقي مي‏ماند؛ مثل انبياء بني اسرائيل و غير آنها از انبياء كه قبل از ايشان بوده‏اند. به همين علت تعداد انبياء زياد مي‏باشد و تعداد رسولان كمتر و به همين ترتيب تعداد پيامبران اولي العزم. «فالنبوة مختصة بالظاهر، و يشترك [الانبياء] كلهم في الدعوة و الهداية و التصرف في الخلق، و غيرها مما لابد منه في النبوة و يمتاز كل منهم عن الآخر في الطريقة بحسب الحيطه التامه؛ كأولي العزم و المرسلين عليهم‏السلام و غير التامة، كأنبياء بني إسرائيل . فالنبوة دائرة تامة مشتملة علي دوائر متناهية متفاوت في الحيطة» ؛ پس نبوت مختص به ظاهر است و انبيا همگي در دعوت و هدايت و رفتارشان نسبت به خلايق و ديگر موارد لازمه با يكديگر اشتراك دارند و هركدام نسبت به ديگري از لحاظ احاطه تامش امتياز جداگانه‏اي مي‏يابد؛ مانند پيامبران اولي العزم و آنهايي كه غير تام هستند مانند انبياي بني اسرائيل. پس نبوت دايره تام و كاملي است كه دواير متفاوتي را شامل مي باشد و از جهت گستره بي‏انتهاست.سيد حيدر در تعريف نبوت مطلقه مي گويد : «و من هذا ورد في تعريف النبوة المطلقة أنها عبارة من اطلاع الموصوف بها علي الحقائق الموجودات الممكنة، الموجودة و غير الموجودة، من الماهيات المعدومة و الاعيان الثابتة. لان «ام الكتاب» الذي هو العقل الاول، و «الكتاب المبين» الـذي هو النفس الكليــة ـ المعبر عنهما القلم و الروح ـ و كذالك «الرقة المنشور» الذي هو لوح الجسم الكلي، مشتملات علي هذه العلوم و المعارف؛ فكل عارف يحصل له الاطلاع علي هذه الكتب و الصحف و المعارف، التي هي مسطورة فيها، و مرقومة عليها اجمالاً و تفصيلاً، يكون هوالنبي و الولي و الخليفة و الامام و الكامل و المكمل، علي غير واسطة علي قلب حبيبه و صديقه و وليه، لقوله تعالي: «نزل به الروح الامين علي قلبك»، و لقوله تعالي: «و اوحي الي عبده ماأوحي11»؛ از اين رو در تعريف نبوت مطلقه آمده كه عبارت است از اطلاع بر حقايق الهي و دقايق رباني بنابر آنچه كه هست؛ همچنين اطلاع بر حقايق موجوداتي كه ممكن الوجود هستند، اعم از اينكه وجود داشته باشند يا موجود نباشند، از ماهيات معدومه و اعيان ثابته؛ براي اينكه «ام‏الكتاب» كه عقل اول است و «الكتاب المبين» كه نفس كليه است ـ از آن دو تعبير به قلم و روح مي‏شودـ و همچنين «الرقة المنشور» كه آن لوح جسم كلي است مشتمل بر اين علوم و معارف مي باشند؛ يعني حقايق الهي كه نبوت مطلقه بر آن آگاه است ، مشتمل بر ام الكتاب و كتاب المبين و رقة المنشور مي‏باشد. بنابراين هر عارفي كه اطلاع بدون واسطه بر اين كتاب، صحف و معارف حاصل كند، كتبي كه در آن حقايق الهي و دقايق رباني به طور اجمال و تفصيل نوشته شده است، آن عارف نبي، ولي، خليفه، امام و انسان كامل بنا بر قدر استعداد و استحقاق خود مي‏باشد. البته حق تعالي آن حقايق را بر قلب حبيب و صديق و ولّي خود بدون واسطه افاضه مي كند؛ آنجا كه فرمود: «نزل به الروح الامين علي قلبك12»ولايت عبارت است از قيام عبد براي خدا و تبديل اخلاقش به اخلاق الهي و محقق شدن اوصافش به اوصاف باري تعالي؛ همانطور كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:«بر خلق و خوي الهي متخلق شويد.» بطوري كهعلمش علم خدا و قدرتش قدرت خدا و عملش عمل خدايي گردد
.بدين ترتيب روشن مي‏شود كه سيد حيدر، حضرت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را خليفه اعظم و مظهر اسم اعظم خداوند و برزخ جامع ، يعني جامع بين حق و خلق و ظاهر و باطنِ عالي و داني مي‏داند.
ب ـ ولايت و اقسام آن : جناب سيد حيدر در تعريف ولايت مي‏فرمايد:«والولاية عبارة عن قيام العبد بالله، و تبديل أخلاقه بأخلاقه، و تحقيق أوصافه بأوصافه، كماقال صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : «تخلقوا بأخلاق الله» بحيث يكون علمه علمه ، و قدرته قدرته، و فعله فعله كما ورد في الحديث القدسي : لايزال العبد يتقرب إليّ بالنوافل حتي أحبه، فإذا أحببته كنت سمعه و بصره و لسانه و يده و رجله، فبي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و بي يبطش؛ وورد أيضا من تقرّب إليّ شبرا تقربت إليه ذرعا و من تقرب إليّ ذرعا تقربت إليه باعا و من تقرب إليّ باعا مشيت إليه هرولة هذا [ما ورد] بالنسبة إلي الأولياء .فأما [ماورد] بالنسبة إلي الأنبياء، فقال تعالي: «من يطع الرسول فقد اطاع الله» و قال: «و ما رميت اذ رميت ، و لكن الله رمي.» و قال: «أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الامر منكم و امثال ذلك كثيرة مما يطول ذكره»؛ ولايت عبارت است از قيام عبد براي خدا و تبديل اخلاقش به اخلاق الهي و محقق شدن اوصافش به اوصاف باري تعالي؛ همانطور كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «بر خلق و خوي الهي متخلق شـويد.» بطوري كه علمش علم خدا و قدرتش قدرت خدا و عملش عمل خدايي گردد. همانطوركه در حديث قدسي آمده است: «هرگز بنده به وسيله نوافل به من نزديك نمي‏شود مگر آنكه دوستش دارم. پس هنگامي كه دوستش داشتم گوش و چشم و زبان و دسـت و پـايش مـي‏شوم. بطوري كه به‏وسيله من مي‏شنود، مي‏بيند، سخن مي‏گويد و راه مي‏رود. همچنين وارد شده است: كسي كه به سوي من يك وجب قدم بردارد به اندازه يك ذراع به او نزديك مي شوم و كسي كه به سوي من يك ذراع بيايد به اندازه فاصله دو دست به او نزديك مي‏شوم وكسي كه به اندازه فاصله دو دست به من نزديك شود،من به سوي او شتاب مي‏گيرم. اين احاديث در شأن اولياء وارد شده است...»
سيد حيدر در ضمن بيان اقسام ولايت بر اين مطلب كه ولايت، باطن نبوت است، تأكيد مي‏فرمايد: «و قد علمت أن الظاهر لا يأخذ التأييد و القوة و القدرة و التصرف و العلم و جميع ما يفيض من الحق تعالي إلا بالباطن، و هو مقام الولاية المأخوذة من الولي و هو القرب. و الولي بمعني الحبيب أيضاً منه. فباطن النبوة الولاية. و هي تنقسم بالعامة و الخاصة. فالاولي تشتمل علي كل من آمن بالله و عمل صالحاً علي حسب مراتبهم، كما قال الله تعالي «الله ولي الذين آمنوا» (الآية). الثانية تشتمل علي الواصلين السالكين فقط ، عند فنائهم فيه و بقائهم به.13» ؛ دانستي كه ظاهر، تأييد و قوت و قدرت و تصرف و علم و همه آن چيزهايي را كه از سوي حق تعالي افاضه مي‏گردد، جز از طريق باطن به‏دست نمي‏آورد و آن مقام ولايت است كه از وليّ اخذ شده يا همان مقام قرب است.وليّ همچنين به معني حبيب است.
پس باطن نبوت، ولايت است و آن بر دو قسم است: عام و خاص.
ولايت عام شامل همه كساني مي شود كه به خدا ايمان آورده و بر حسب مراتب خود عمل صالح انجام مي‏دهند؛ آنچنان كه خداوند سبحان مي فرمايد: «الله ولي الذين آمنوا14».
و دوم مشتمل بر سالكان به منزل رسيده است هنگام فنا آنها در خدا و بقايشان به او. سپس سيد حيدر ولايت خاص را اينگونه تعريف مي كند: «فالولاية الخاصة عبارة عن فناء العبد في الحق. و الوليّ هو الفاني فيّ (اي في الحق) ، و ليس المراد بالفناء هنا إنعدام عين العبد مطلقا، بل المراد منه فناء الجهة البشرية في الجهة الربانية، إذا لكل عبد جهة في الحضرة الإلهية، هي المشار إليها بقوله «ولكل وجهة هو موليها» (الآية). و ذلك لا يحصل إلا بالتوجة التام إلي جناب الحق المطلق سبحانه، اذ به تقوي جهة حقّيته، فتغلب جهة خلقيته إلي أن تقهرها و تفنيها بالأصالة؛ كالقطعة من الفحم المجاورة للنار، فانها بسبب المجاوره و الإستعداد لقبول النارية و القابلية المختفية فيها، تشتعل قليلاً إلي أن تصير ناراً ، فيحصل منها ما يحصل من النار من الاحراق و الإنضاج و الإضاءة و غيرها، و قبل الإشتعال كانت مظلمة كدرة باردة»15؛
ولايت خاص عبارت است از فنا عبد در حق. وليّ همان كسي است كه در حق فاني گشته و به آن بقا يافته است. مراد از فنا در اينجا نابودي فرد بطور مطلق نيست، بلكه منظور فناي بُعد جسماني و بشري در بُعد رباني و معنوي است؛ زيرا هر بنده‏اي در پيشگاه الهي داراي جهتي است كه بدان اشاره شده است: «و لكل وجهة هو مولّيها»16. و اين امر حاصل نمي‏شود مگر با توجه تام به حق مطلق سبحانه و تعالي، زيرا به وسيله اوست كه بُعد حقي تقويت گشته و بر بُعد خلقي غلبه مي‏يابد، تا آنجا كه بر آن چيره گشته از اساس آن را نابود مي سازد؛ مثل قطعه‏اي از ذغال كه در كنار آتش قرار مي‏گيرد. اين قطعه ذغال به خاطر مجاورت و نيز بخاطر استعداد پذيرش آتش و قابليت پنهان در آن، اندك اندك شعله‏ور گشته، به آتش مبدل مي‏شود. در اين هنگام است كه داراي همه خصوصيات آتش مثل سوزاندن، روشنايي، حرارت و غيره شده است، در صورتي كه پيش از اشتعال، تيره و كدر و سرد بود. اين ولايت مخصوص كساني است كه لباس بشري خود را كنده، از مراتب جبروت تجاوز نموده، داخل در حريم قدس لاهوت گرديده و به توحيد كامل دست يافته‏اند. حديث شريف قدسي نيز به همين معنا اشاره دارد كه : «أوليائي تحت قبائي لايعرفهم غيري». همچنين است آيه كريمه: «إن أولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون17». اين ولايت در درجه اول ازآنِ حضرت ختمي مرتبت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و سپس از آنِ ورثه و تابعان او عليهم‏السلام مي‏باشد.18
بدين ترتيب فناي وليّ در حق موجب بقاي حقيقي او مي‏گردد. سيد در اين زمينه مي‏گويد: «و هذا الفناء موجب لأن يتعين العبد بتعينات حقانية و صفات ربانية مرة اخري، و هو البقاء بالحق، فلايرتفع التعين منه مطلقا. و هذا المقام دائرتة أتم و أكبر من دائرة النبوة، لذلك انختمت النبوة و الولاية دائمة، و جعل الوليّ إسما من أسماءالله تعالي ، دون النبي»19؛ و اين فنا موجب آن است كه فرد از نو با صفات رباني و با تعينات حقاني متمايز مي‏گردد؛ اين همان بقاي بالحق است. اما تعين بطور مطلق از ميان برداشته نمي‏شود. و گستره اين مقام از قلمرو نبوت بزرگتر و كاملتر است. به همين خاطر نبوت و ولايت براي هميشه بدان ختم مي‏گردد. وليّ نامي از نامهاي خداوند متعال است، در حالي كه نبي نيست. سيد، مقام ولايت را غير اكتسابي دانسته مي فرمايد: «و لما كانت الولاية أكبر حيطة من النبوة و باطناً لها، شملت الأنبياء و الأولياء. فالانبياء[هم] أولياء فانين في الحق باقين به، منبئين عن الغيب و أسراره بحسب اقتضاء الإسم، الذي إنباؤه و إظهاره في كل حين منه. و هذا المقام أيضا اختصاص إلهي غير كسبي، بل جميع المقامات إختصاصيه عطائية غير كسبية ، حاصلة للعين الثابتة من الفيض الأقدس ، و ظهوره بالتدريج، بحصول شرايطه و اسبابه، يوهم المحجوب فيظن أنه كسبي بالتعمل، و ليس كذلك في الحقيقة20» ؛
چون ولايت دايره‏اي بزرگتر از نبوت داشته، باطن آن به حساب مي آيد و شامل انبيا و اوليا است،پس انبيا همان اوليايي هستند كه در حق فاني گشته و به آن بقا يافته‏اند. آنها بر حسب نامشان از غيب و اسرار آن خبر مي‏آورند؛ غيبي كه اظهار و اطلاعش در هر لحظه‏اي از اوست. اين مقام همچنين يك امتياز الهي و غير اكتسابي است. بلكه چون ولايت دايره‏اي بزرگتر از نبوت داشته، باطن آن به حساب مي‏آيد و شامل انبيا و اوليــاست، پس انبيا همان اوليايي هستند كه در حق فاني گشته و به آن بقا يافته‏اند.همه اين مقامات اختصاصي، اعطايي و غير اكتسابي و از فيض اقدس براي عين ثابت حاصل مي‏شود. و ظهور آن بتدريج بوده و منوط به شرايط و ابزارهاي آن است. و چون در پرده پوشيده شده است، چنين گمان مي‏رود كه به وسيله عمل اكتسابي صورت گرفته، اما در حقيقت چنين نيست.
ج - نسبت نبوت و ولايت پس از تعريف نبوت و ولايت و مراتب و اقسام آنها،
سيد حيدر به تبيين نسبت و رابطه نبوت و ولايت پرداخته، مي‏فرمايد: «النبوة هي الإطلاع علي الحقائق الإلهية علماً و بياناً ، و الرسالة هي الإطلاع عليها كشفاً و عياناً و ذوقاً و وجداناً ، والولاية هي الإطلاع علي معرفة الذات و الصفات و الأسماء بالذات، اي بالإطلاع الذاتي الحقيقي، دون [الإطلاع[ العقلي و العلمي و الكشفي، المخصوص بالرسل و الأنبياء.21»؛ نبوت اطلاع از حقايق الهي از حيث علم و بيان است و رسالت اطلاع بر آنها از حيث كشف ،عين، ذوق و وجدان مي‏باشد. و ولايت اطلاع بر معرفت ذات، صفات و اسماء بالذات است؛ يعني اطلاع ذاتي حقيقي، غير از اطلاع عقلي، علمي و كشفي است كه مخصوص رسولان و انبيا مي‏باشد .«فالولاية باطن النبوة، و النبوة باطن الرسالة، و كل واحدة منهما اشرف و أعظم من الأخري. و لا شك ان بواطن الاشياء أعظم من ظواهرها، لانها محتاجة إليها، و هي مستغنية عنها، و كل غني عن شي‏ء [يكون] أعظم من الآخر المحتاج الي ذلك الشي‏ء. فكل ما يكون أقرب الي البواطن يكون هو أعظم، و اقله من الجهتين المعتبرتين: الأولي من جهة استغنائه، و الثانية من جهة قربه إلي الحق، لأن قرب الاشياء إلي الحق بالبواطن لا بالظواهر، و ان كان [الحق تعالي] هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن بل لايمكن قرب الاشياء إلي الحق [الا بها] أي بالبواطن22.» ؛
پس ولايت،باطن نبوت است و نبوت باطن رسالت،و هركدام از آن دو والاتر، مهمتر و عظيمتر از ديگري است. شكي نيست كه بواطن اشيا عظيمتر و مهمتر از ظواهر آنهاست؛ زيرا ظواهر به آنها نيازمند و محتاجند، در حالي‏كه بواطن از ظواهـر بي نيازند. هـر كسي كه بي نياز باشد،مهمتر از كسي است كه محتاج باشد. و همچنين آن چيزهايي كه به بواطن نزديكترند، حداقل از دو جهت و به دو اعتبار مهمترند: اول، از جهت استغناي آنها و دوم از جهت نزديكي آنها به حق؛ زيرا نزديكي اشيا به حق از جهت بواطن آنهاست نه ظواهرشان. و اگر خداوند سبحان،اول، آخر، ظاهر و باطن باشد، نزديكي اشيا به حق جز به وسيله بواطن آنها نخواهد بود. «و ههنا دقيقة شريفة لابد من ذكرها و هي أن الولاية و إن كانت في الحقيقة أعظم من النبوة ، و النبوة [أعظم] من الرسالة، لكن ليس الولي أعظم من النبي و [لا[ النبي أعظم من الرسول ، لان النبي له مرتبه الولاية و فوقها مرتبه النبوة، و كذلك الرسول له مرتبتان بعد الولاية، أعني الرسالة و النبوة، فلا تحصل المساواة بينهم أصلا و لا الترجيح أيضا؛ أعني ترجيح الولي علي النبي و ترجيح النبي علي الرسول. فالدقة في هذا هي أن تعرف أن المراد بأن الولاية أعظم من النبوة ، هو أن طرف الولاية في الشخص المعين يكون أعظم من طرف نبوته، و طرف نبوته أعظم من طرف رسالته، و النبوة بالنسبة الي الرسالة كذلك؛ مثل نبينا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فإنه كان وليا و نبيا و رسولاً ، و كان طرف ولايته أعظم من طرف نبوته ، و طرف نبوته أعظم من طرف رسالته. و كذلك جميع الرسل23»؛ در اينجا نكته ظريفي وجود دارد كه ناچار بايد ذكر گردد. و آن اين است كه ولايت بزرگتر از نبوت است و نبوت بزرگتراز رسالت، اما وليّ بزرگتر از نبي نيست و همچنين نبي هم از رسول بزرگتر نيست؛ زيرا نبي علاوه بر مرتبه ولايت داراي مرتبه نبوت هم هست. و به همين ترتيب رسول پس از مراد از اينكه ولايت بزرگتر از نبوت است، آن است كه همانا بعد ولايت در يك شخص معين بزرگتر ازجانب نبوت است و جانب نبوت بزرگتر از جانب رسالت اوست. و نسبت به رسالت نيز همين ترتيب است. نظير پيامبر ما صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كه هم وليّ، هم نبي و هم رسول بود و بُعد ولايت او بالاتر از بُعد نبوتش و بُعد نبوت او بالاتر از بُعد رسالتش بود و همچنين بقيه رسولان.ولايت داراي دو مرتبه ديگر يعني رسالت و نبوت نيز هست . بنابراين در بين آنها نه مساوات وجود دارد و نه ترجيح. منظور ترجيح وليّ بر نبي و رجحان نبي بر رسول است. دقت در اين مسأله بخاطر دانستن اين نكته است كه مراد از اينكه ولايت بزرگتر از نبوت است، آن است كه همانا بعد ولايت در يك شخص معين بزرگتر از جانب نبوت است و جانب نبوت بزرگتر از جانب رسالت اوست. و نسبت به رسالت نيز همين ترتيب است. نظير پيامبر ما صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كه هم وليّ، هم نبي و هم رسول بود و بُعد ولايت او بالاتر از بُعد نبوتش و بُعد نبوت او بالاتر از بُعد رسالتش بود و همچنين بقيه رسولان.
د ـ تفاوت ميان نبي و رسول و وليّ: «الفرق بين النبي و الرسول و الوليّ، أن النبي و الرسول لهم التصرف في الخلق بحسب الظاهر و الشريعة، و الوليّ التصرف فيهم بحسب الباطن و الحقيقة و من هنا قالوا: الولاية أعظم من النبوة، و إن لم يكن الولي أعظم من النبي؛ لأن الولاية هي التصرف في الباطن، و النبوة [هي التصرف] في الظاهر، و إن كان النبي أيضاً صاحب الولاية، لكن [لا] من حيث الحكم بالفعل، بل من حيث المعني الحاصل له بالقوة، كما قال صلي‏الله‏عليه‏و‏آله : «ولي مع الله وقت لايسعني فيه ملك و لا نبي مرسل لأن هذا كان مقام الولاية24.»؛
فرق بين نبي و رسول و وليّ آن است كه نبي و رسول به حسب ظاهر در خلق تصرف مي‏كنند. لكن وليّ به حسب باطن و حقيقت در مخلوقات تصرف دارد و از اين رو بزرگان گفته‏اند: ولايت، بالاتر از نبوت است، اگرچه وليّ بالاتر از نبي نمي‏باشد، براي اينكه ولايت تصرف در باطن است و نبوت تصرف در ظاهر. بنابراين اگر نبي، وليّ هم باشد جهت ولايت او بالاتر است يعني آن تصرف باطني نه از حيث فعل بلكه از جهت معنوي بالقوه برايش حاصل است. همانطوركه نبي اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «لي مع الله وقت لا يسعني في ملك مقرب و لا نبي مرسل25». پس اين حالتي كه از جهت معنوي و باطني براي پيامبر گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله حاصل است، از مقام ولايت او مي‏باشد. «ثم اعلم ان كل رسول يكون نبيا، و لا يكون كل نبي رسولاً، كما ان كل نبي يكون وليا ، و لايكون كل ولي نبيا. و أيضا لايكون نبيا إلا و تكون ولايته اقدم علي نبوته ، كما لايكون رسولاً إلا و نبوته تكون أقدم علي نبوته ، كما لا يكون رسولاً إلا و نبوته تكون أقدم [يعني متقدمة] علي رسالته»؛ پس بدان كه هر رسولي نبي است، اما هر نبيي رسول نيست؛ همچنانكه هر نبيي وليّ هست؛ اما هر وليّي نبي نيست. و هيچ پيامبري نيست مگر آنكه ولايتش مقدم بر نبوتش بوده باشد؛ همچنانكه هيچ رسولي نيز نبوده است مگر آن كه نبوت او بر رسالتش مقدم بوده باشد .«والحق في هذا المقام هو ما قلناه أولا، و هو أن الولي لايكون أعظم من النبي و الرسول إلا من حيث الولاية فقط و إلا فالنبوة و الرسالة أعظم من أن ينال أحد مرتبتهما غير النبي و الرسول. و إذا لم يمكن حصول مرتبتهم لغير هما، فكيف يمكن التفوق عليهما.26»حقيقت اين مقام همان چيزي است كه در ابتدا بيان كرديم و آن اينكه ولي از نبي و پيامبر بزرگتر نيست، مگر از جهت ولايت . در غير اين مورد نبوت و رسالت بزرگتر از آن است كه كسي جز پيامبر و رسول بدان مرتبه دسترسي يابند . و وقتي كسب مرتبه آنها براي ديگران غير ممكن باشد، پس تفوق بر آنها چگونه امكان دارد؟
نتيجه گيري از مطالب مذكور بدست مي‏آيد كه ولايت از ديدگاه عرفان چشمه‏اي است جوشان كه مايه حيات، رشد و تعالي عالم و بخصوص انسان است. در عرفان، ولايت باطن و اساس جميع كمالات و سر آغاز نيل به مراتب عالي است؛ لذا ولايت بالاترين كمالات به شمار مي‏رود كه كمالات ديگر مندرج در آن است. بدين ترتيب عرفاي بزرگ، ولايت را فلك عام و محيطي مي‏دانند كه شامل نبوت و رسالت، كه از بزرگترين كمالات محسوب مي‏شوند، است. البته نبوت و رسالت دو امانت گرانقدر الهي‏اند كه وظايفي كه براي شخص رسول و نبي به همراه دارند، محدود به‏همين عالم عين‏و شهادت‏است، در حالي كه ولايت كه باطن اين دو است، اين حصر را ندارد و همواره باقي است. ابن عربي در اين باب فرموده است :«اعلم ان الولاية، هي المحيطة العامة و هي الدائرة الكبري فمن حكمها ان يتولي الله من شاء من عباده بالنبوة و هي من احكام الولاية و قد يتولّاه بالرساله و هي من احكام الولاية ايضا.27»ولايت، رسالت و نبوت هركدام مراتب و اقسامي دارند كه به تبع آن اوليا، رسولان و انبيا واجد درجاتي هستند، ليكن از منظر عرفان صاحب واقعي تمامي ولايتها، نبوتها، رسالتها، يك حقيقت است؛ حقيقتي كه كاملترين مظهر و مجلاي حضرت حق، متحقق به جميع اسماي الهي و واسطه در فيض به ما سوي است، يعني همان حقيقت محمديّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله .در باب نسبت ولايت و رسالت همانطوركه اشاره شد، ولايت باطن رسالت و مايه قوام آن است.
جناب سيد حيدر آملي اين نسبت را در تمثيلي زيبا چنين بيان فرموده است: «كل مرتبة من المراتب المذكورة يكون أعظم من الاخري ، أعني مرتبة الولاية تكون أعظم من مرتبة النبوة، و مرتبة النبوة تكون أعظم من مرتبة الرسالة، ... و مثل هذه المراتب مثل مراتب اللوزة الكاملة في ذاتها ، فان لها ظاهرا و باطنا و باطن الباطن؛ أعني ان لها قشرا و لبّا و دهنا. فا(لمرتبة) الاولي التي هي القشر، كالرسالة، و الثانيه التي هي اللبّ ، كالنبوة ، و الثالثة التي هي الدوهن، كالولاية ، و المراد ... ان (مرتبة ) الرسالة دون (مرتبة ) النبوة و (مرتبة) النبوة دون (مرتبة ) الولاية ، كما ان الشريعة دون الطريقة و الطريقة دون الحقيقة ...28»؛ بنابراين هر مرتبه از مراتبي كه ذكر شد، مهمتر از ديگري است؛ يعني مرتبه ولايت عظيمتر از مرتبه نبوت و مرتبه نبوت عظيمتر از مرتبه رسالت است. مَثَل اين مراتب نظير لايه‏هاي يك بادام كامل است. بادام داراي ظاهر، باطن و باطنِ باطن است. يعني داراي پوست، مغز و روغن است. پس مرتبه اول كه پوست باشد، مانند رسالت و مرتبه دوم كه مغز باشد شبيه نبوت است و مرتبه سوم كه روغن باشد مثل ولايت است؛ منظور اين است كه مرتبه رسالت پائين‏تر از نبوت و مرتبه نبوت پايين‏تر از ولايت است.


پاورقيها:
1) كشف المحجوب، هجويري، ص 265
2) جامع الاسرار و منبع الانوار، آملي، ص 392
3 بقره، 257
4) مرصاد العباد، رازي، ص 127، 139، 215، 309
5) جامع الاسرار، ص 382
6) تعليقات بر فصوص الحكم، عفيفي، ص62
7) جامع الاسرار، ص 395
9) جامع الاسرار، ص 379
10) همان منبع ، ص 392
11) همان منبع، ص 380
12) شعراء، 193
13) جامع الاسرار، ص 382
14) بقره، 257
15) نص النصوص، آملي، ص 393
16) بقره ، 148
17) يونس، 62
18) شرح فصوص الحكم، قيصري، ص 26 ؛ نقد النصوص في شرح الفصوص، جامي، ص 214 ؛ مباحث ولايت با رساله موضوع الخلافة الكبري، قمشه‏اي، ص 61؛ ذكر اين نكته لازم است كه معنايي كه در اينجا از ولايت عامه و خاصه نموديم مطابق معنايي است كه جناب قيصري و پيروان وي كرده‏اند .
19) جامع الاسرار، ص 389
20) همان منبع ، ص 394
21) همان منبع ، ص 392
22) همان منبع ، ص 387
23) همان منبع، ص 422
24-همان منبع ،ص 385 .
25) مرصاد العباد، ص 135
26) جامع‏الاسرار، ص 385
منابع:
ـ قرآن مجيد
ـ تعليقات بر فصوص الحكم: ابوالعلاء عفيفي، تهران، 1366 ه·· .ش
ـ شرح فصوص الحكم: داوودبن محمد قيصري، تهران، 1299 ه·· .ق
ـ فتوحات مكيه: ابن عربي، با تصحيح عثمان يحيي، قاهره، 14 جلد، 1394 ه·· . ق
ـ مباحث ولايت با رساله موضوع الخلافة الكبري: آقا محمد رضا قمشه‏اي، به كوشش منوچهر صدوقي، قزوين، انتشارات مطيع نور، 1354 ه·· .ش
ـ مرصاد العباد: نجم الدين رازي، به اهتمام محمد امين رياحي، تهران، 1352 ه·· .ش
ـ نص النصوص: سيد حيدر آملي، به اهتمام هانري كربن و عثمان يحيي، چاپ دوم، 1367
ـ نقد النصوص في شرح الفصوص: جامي، تهران، 1356 ه·· . ش

هیچ نظری موجود نیست: