در ره منزل ليلي كه خطر هاست در آن //شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي

صفحات

بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

گفتگوی حضرت آقای مجذوبعلیشاه با يك استاد ايتاليايى مسلمان


سؤال: طريقه تصوّف چيست؟

اخيراً بحثى را مطرح كرده‏اند كه در آن مى‏خواهند عرفان را در مقابل تصوّف قرار دهند. گرچه اين مطلب درست نيست، با اين‏همه طرح آن اگر به نيّت فهم و تحقيق علمى باشد، خيلى خوب است ولى چون غالباً براى سوءاستفاده سياسى است محلّ اشكال مى‏باشد. من در اين‏باره قبلاً مقالاتى نوشته‏ام كه به‏صورت كتاب كوچكى چاپ شده و مى‏توانيد به آن مراجعه كنيد ولى در اينجا به‏طور خلاصه مى‏گويم كه عرفان در لغت يعنى شناخت و به‏معناى اصطلاحى يعنى شناخت خدا. هركس به‏اندازه‏اى حتّى مختصر و كم هم كه شده از خداوند شناختى دارد. بعداً اين شناخت در طىّ مراحل زندگى بيشتر و بيشتر مى‏شود تا حدّى كه به‏جايى برسد كه او را يا به‏اندازه خودش يا از خودش بيشتر بشناسد، در اينجا مى‏گويند اين شخص عارف شده است. تصوّف عبارت است از راهى كه ما را در مسير اين عرفان به‏جلو مى‏برد. ما شناختى داريم ولى مى‏خواهيم شناختمان هرچه بيشتر بشود. اين طريقه عملى‏رسيدن به شناخت را در اسلام تصوّف خوانده‏اند و به آن عرفان عملى هم مى‏گويند. عرفان عملى همان تصوّف است. اساس تصوّف همان است كه در يكى از اشعار منسوب به مولوى بيان شده است:

ما ز قرآن مغز را برداشتيم

پوست را بهر خران بگذاشتيم

البتّه اين بدان معنا نيست كه پوست را به‏كلّى كنار بگذاريم؛ پوست لازم است باشد، زيرا صورت بايد باشد كه معنا در آن ظاهر شود ولى نبايد مثلاً بجاى مغز گردو پوست آن را خورد. در اينجا لازم است كه يك مثال عملى بزنم. مرحوم پدرم حضرت صالح‏عليشاه مى‏فرمودند كه حوض مسجد شاه در تهران در آن وقت‏ها كه آب لوله‏كشى نبود بسيار كثيف بود ولى چون مستحب است كه در هنگام وضوگرفتن از آب وضو استنشاق و مضمضه كرد، نمازگزاران وقتى وضو مى‏گرفتند از همين آب كثيف استنشاق هم مى‏كردند. درحالى كه روح اين دستور و آنچه در آن مستحب است، اين است كه مؤمن بايد بداند آبى را كه با آن وضو مى‏گيرد آنقدر تميز است كه بتواند آن را مضمضه كند. و الّا روح مستحبّ‏بودن يك دستور شرعى اين نيست كه حالت معنوى كسى را از بين ببرد بدان‏نحو كه به‏جاى اينكه احساس خوبى از انجام عمل مستحبّ براى شخص حاصل شود، احساس بدى پيدا كند. عرفان مى‏گويد اين روح را بايد شناخت. تصوّف هم طريق شناخت آن است. همه احكام و دستورات شرعى در اسلام، روحى عرفانى دارد و مشابه آنچه ما در علم حقوق به آن مى‏گوييم "روح قانون"، در اسلام مى‏گوييم: "عرفان". ما، هم به روح اسلام و هم به‏جسمش توجّه داريم. صورت و جسمش را به‏نيّت اطاعت امر انجام مى‏دهيم، يعنى چون خداوند فرموده اين‏كار را بكن و اين‏كار را نكن ما ديگر چون و چرا نمى‏كنيم و آن را انجام مى‏دهيم. مثلاً در نماز نمى‏پرسيم كه آيا اين خم و راست‏شدن و به ركوع و سجود رفتن در نماز مفيد است يا نه. چون دستور داده‏اند كه چنين بكنيد، ما هم مى‏كنيم. ولى بايد روح نماز را خودمان درك كنيم، بفهميم كه منظور از آن چيست. اين اساس تصوّف و عرفان است.

سؤال: مى‏خواستم يك سؤال را به سؤال قبل اضافه كنم كه به جواب شريف شما مربوط مى‏شود. براساس اينكه گفتيد ذات عرفان برداشت معنى از ظاهر است، آيا اين برداشت علمى است يا برداشت ذهنى يا اينكه يك حقيقت عميق‏ترى دارد؟

جواب: از هر موضوعى با وسايل و لسان خود آن موضوع برداشت مطلب مى‏كنند. مثلاً وقتى‏كه قصّاب مى‏خواهد قصّابى بكند، با ساطور و چاقوى بزرگ با جسم و لاشه گوسفند كار مى‏كند ولى همان كار را يك جرّاح با يك چاقوى خيلى نازك انجام مى‏دهد. وسايلى كه ما براى شناخت و براى استنباط عرفان داريم اوّلاً تمسّك به پيام خود كسى است كه اين امر را وضع كرده است. ثانياً پيام كسانى است كه در اين راه از ما جلوتر رفته‏اند، بعد هم ضروريّاتى كه براى بشر هست. اينكه به فرض گفته‏اند كه وضو بهتر است با آب سرد باشد، ما چنين استنباط مى‏كنيم كه در تابستان و در مناطق گرمسير مستحبّ است با آب سرد وضو بگيريم. امّا اگر مثلاً رفتيم به سيبرى در آنجا ديگر اين استنباط را نمى‏كنيم. در آنجا مى‏گوييم بد است يا كراهت دارد كه با آب سرد وضو بگيريم. استنباط ما مبتنى‏بر چند چيز است از جمله موقعيّت محل و بعد هم احساس شخصى. اگر انسان به آن درجه برسد كه روابط معنوى‏اش با خداوند محكم باشد، او مى‏تواند در دلش فكر كند كه چرا درباره نماز چنين گفته‏اند. اين استنباط مجموعه‏اش براساس حساب دودوتا چهار تا نيست بلكه تكيه بر اين رابطه محكم با خداوند دارد.

سؤال: سلسله گنابادى هم‏اكنون بيشترين پيروان را در ايران دارد، دليلش چيست؟

جواب: اوّلاً من از تعداد پيروان ساير سلاسل اطّلاع ندارم و از سلسله خودمان هم، آمار نداريم كه مشخّصاً تعداد فقرا را بدانم ولى آنچه ظاهراً پيداست همين‏طور است كه مى‏گوييد و جهت اصلى مخالفتى هم كه با ما بيش از ديگران مى‏شود و اينكه مى‏خواهند به ما اين قدر لطمه بزنند همين است، البتّه ما لطمه نمى‏خوريم، زيرا به‏قول مولوى:

اى زده بر بى‏خودان تو ذوالفقار

بر تن خود مى‏زنى آن، هوش دار

زانكه بى‏خود فانى است و آمن است

تا ابد در آمِنى او ساكن است

گر كنى تُف، سوى روى خود كنى

ور زنى بر آينه، بر خود زنى(1)

يكى از دلايل اينكه عدّه ما زياد است، اين است كه عرفان و تصوّف را در طاقچه نگذاشته‏ايم و آن را محدود به درس و بحث علمى نكرديم و آن را از سطح فهم و زندگى عملى مردم بالا نبرديم. چنان‏كه من همانى هستم كه در سى‏سال، چهل سال پيش در عدليه كار قضايى مى‏كردم. اجداد من هم در گناباد كار كشاورزى مى‏كردند. ما همه با مردم در ارتباط بوده و هستيم و مردم ما را مى‏شناسند. از اين‏رو، همان كسانى كه با ما مخالف هستند، نقاط مثبتى را هم در ما ديده‏اند كما اينكه وقتى كسانى از آنها از فضاى هياهوى سياسى بيرون مى‏آيند و درباره ما تحقيق مى‏كنند، ما را تأييد مى‏نمايند. از طرف ديگر، مردم مى‏بينند كه ما احكام شرعى را به همان‏نحوى كه شارع مقدّس دستور داده اجرا مى‏كنيم. آنها وقتى مى‏بينند كه درس ما، درس مهربانى، درس مودّت، درس يكپارچگى، درس اين نكته است كه عظمت اسلام و عظمت عرفان در اين است كه همه با هم برادر باشند، اينها همه موجب تعجّب بسيار آنها مى‏شود. آنها مى‏بينند كه به‏فرض يكى به آنها مى‏گويد كه بايد فلان‏قدر از درآمدت را به ما بدهى تا كارهاى خلاف شرعت شرعى شود، مثل اين‏كه به كسى كه ربا مى‏گيرد، مى‏گويد بيا من راه حلال‏كردنش را به تو نشان مى‏دهم. ولى او مى‏بيند كه ما با اين ظواهر و اين نيرنگ‏هاى شرعى كارى نداريم و مى‏گوييم كه مثلاً نماز خريدنى نيست ولى اگر مى‏خواهى به مستمندى كمك كنى تا او بجاى اينكه برود كار خلافى كند، به او اين پول را بده تا اين‏كار را بكند يعنى نماز براى اموات بخواند لذا ما به او پولى مى‏دهيم تا نماز بخواند. با اين‏كار، ما او را تشويق به نمازخواندن مى‏كنيم ولى نه اينكه نماز را بخريم. ولى كسى‏كه مدّعى است نماز به‏جاى ديگران به‏جا مى‏آورد و آن را مى‏فروشد، هر شخص عاقلى اگر كمى فكر كند درمى‏يابد كه نماز قابل خريد و فروش نيست.

همان‏طور كه مى‏بينيد اعمال و اعتقادات عرفا با روحيّه معنوى انسان سازگارتر است. از طرفى يك مسلمان وقتى يك عمر مطابق با مقرّرات شرعى اسلام زندگى كرد، مى‏خواهد معناى آنها را بداند. ديگران معنايش را نمى‏توانند به او بگويند. ما معنايش را به‏گونه‏اى مى‏گوييم كه او با دل و جان بفهمد. اينها از دلايل جذب مردم به ما است. بعد هم‏چون تعداد دراويش زياد مى‏شود موجب حسادت مخالفان مى‏گردد.

سؤال: با بقيّه سلسله‏هاى صوفيه و بخصوص سلسله نعمت‏اللّهيه چه ارتباطى داريد؟

جواب: ما با هيچ سلسله‏اى، ارتباط خاصّى نداريم بلكه ارتباط ما با همه افراد است. ما در جايگاهى هستيم كه در سلسله‏مان بر روى همه باز است. هر كسى بيايد قدمش روى چشمان ما است. او مهمان ما است. مهمان را هم محترم مى‏دانيم. امّا درباره ديگر سلسله‏ها، به صحّت اتّصال آنها به پيامبر(ص) مطمئن نيستيم - البتّه نمى‏گوييم كه اتّصال سلسله‏هاى ديگر مخدوش است، ولى ما به‏صحّتشان اطمينان نداريم - امّا چون به هر جهت احتمال صحّت اتّصال آنها مى‏رود، با آنها به احترام و محبّت رفتار مى‏كنيم. البتّه مگر سلاسلى كه در بطلانشان يقين وجود دارد و اصلاً احتمال به‏صحّت آنها نمى‏رود كه ما با آنها كارى نداريم ولى در هر حال ما هميشه با همه افراد جامعه در ارتباط هستيم و تماس خود را محدود يا محصور نكرده‏ايم.

سؤال: بعضى مراكز اجتماعات شما مثلاً حسينيه شريعت در قم و حسينيه سيّدالشّهداء در بروجرد در دو سال گذشته تخريب شده است، علّتش چه بود؟

جواب: اخيراً رسم شده كه مراكز اجتماعات ما را كه لااقل در صد و پنجاه سال اخير به‏نام حسينيه ساخته شده و براى برگزارى مراسم عزادارى امام‏حسين(ع) و همچنين مجالس فقرى و عرفانى وقف شده، چون در يك كشور شيعه نمى‏توانند به‏سادگى حسينيه‏ها را نابود كنند، تخريب‏كنندگانْ اسم خانقاه را بر آنها مى‏گذارند و سپس مفاسدى واهى را براى خانقاه‏ها به‏طور كلّى قائل مى‏شوند و آنگاه آنها را تخريب مى‏كنند. البتّه در طول تاريخ ممكن است در برخى خانقاه‏ها اعمال نادرستى انجام مى‏شده ولى اين امر دليلى بر تعميم اين موضوع به ساير خانقاه‏ها و نتيجتاً اقدام به‏تخريب خانقاه‏هاى ديگر نمى‏شود چنان‏كه ممكن است كسى در مسجد هم خداى نكرده فعل حرامى مرتكب شود، آيا مى‏توان اين موضوع را مستمسك قرار داد و تمام مساجد را تخريب كرد. اين نحوه نگاه‏كردن به حسينيه‏هاى اين سلسله و تخريب آنها شبيه نگاهى است كه برخى از علماى افراطى اهل سنّت به شيعه و اماكن مذهبى شيعه دارند كه اوّل شيعيان و اماكن مذهبى آنان را به‏زعم خود خارج از اسلام مى‏دانند و سپس اوصاف نادرستى را به آنها نسبت مى‏دهند و سپس تخريب مى‏كنند. تخريب حسينيه قم و بروجرد و تخريب حرم‏هاى ائمّه عليهم‏السّلام در عتبات عاليات تابع يك نوع نگرش قشرى است. داستانى هست كه تصوّر مى‏كنم راجع به ابوعلى‏سيناست. وى شبى مجبور شد در آسياب بخوابد و هوا بارانى بود. به آسيابان گفت: سردم شده، يك پوششى بياور. آسيابان گفت من كه لباسى ندارم فقط پالون خر من هست. ابن‏سينا خيلى بدش آمد و گفت نه خير، برو و حرفش را هم نزن. پالون خر را بگذار روى خر باشد. مدّتى طى شد و ابن‏سينا ديد از سرما نمى‏تواند طاقت بياورد، از اين‏رو آسيابان را صدا زد و گفت: خودش را بيار ولى اسمش را نيار، اسمش را عوض كن. اين ماجرا در مورد حسينيه‏هاى ما صادق است.

امّا وجه تسميّه خانقاه چه بوده؟ در قديم كه درويش‏ها براى زيارت بزرگان عرفان به اين طرف و آن طرف و از اين شهر به آن شهر مى‏رفتند، يا اشخاص عادى كه به‏سفر مى‏رفتند، نياز داشتند كه در جاهايى ساكن شوند. و مسافرخانه يا هتل مثل امروز در دسترس نبود لذا وقتى مثلاً جمعى از دراويش به‏ديدن شيخ ابوالحسن خرقانى در خرقان يا شيخ ابوسعيد ابى‏الخير در نيشابور مى‏رفتند، جايى نبود كه مقيم شوند. بنابراين به‏تدريج چنين شد كه عدّه‏اى خيرخواه پولى را جمع كردند و اماكنى به‏نام خانقاه ساختند كه آن جا هم محلّ ديد و بازديد عرفا با ارادتمندانشان بود و هم مريدان و افراد عادى و در راه‏ماندگان مى‏توانستند چند روزى در آنجا بيتوته كنند چنان‏كه عبارت شيخ ابوالحسن خرقانى بر سر در خانقاهش مشهور است كه: »هر كه در اين سراى درآيد، نانش دهيد و از نامش مپرسيد. چه آن كس كه به درگاه بارى‏تعالى به جان ارزد«، البتّه بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

اصولاً تعريف خانقاه و كاربرد آن با مسجد تفاوت داشت و خانقاه هيچ رقابتى با مسجد نداشت. كلمه خانقاه به‏احتمال زياد معرّب كلمه خانگاه يا خوانگاه فارسى است كه به‏معناى منزلگاه (جايى كه در آن منزل مى‏كنند) يا سفره‏خانه و محلّ پذيرايى و اطعام است. از اين‏رو عمده موقوفات اين خانقاه‏ها، اطعام صوفيه و مستمندان و در راه‏ماندگان بوده است و معمولاً بر سر در خانقاه‏ها اين آيه قرآن را مى‏نوشتند كه يُطعمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً (سوره انسان، آيه 8)، يعنى به عشق خداوند به بيچاره و يتيم و اسير غذا مى‏دهند.

تدريجاً خانقاه‏ها و اسم خانقاه به‏عنوان يك مكان، موردعلاقه و توجّه مردم قرار گرفت و مى‏شود گفت كه مقدّس شد ولى وقتى مفسده‏هايى نيز در خانقاه‏هاى برخى سلاسل صوفيه پيدا شد، ديگر سعى كردند كه با اين عنوان جايى را نسازند و از اين‏رو خانقاه‏ها بيشتر به اماكنى فقط براى عبادت و تزكيه نفس و نه پذيرايى از مسافران اختصاص يافت. به‏همين دليل در طريقه نعمت‏اللّهى كم‏كم رسم تأسيس خانقاه به اسم و رويه خانقاه‏هاى سابق برافتاد و فقط اماكنى براى اجتماع دراويش و براى ديد و بازديد آنها ساخته شد. خانقاه هيچ‏گاه در مقابل مسجد نبوده ولى به‏هر حال مردم به‏دلايل مختلفى كمتر به مسجد مى‏رفتند و از اين اماكن دراويش بيشتر استقبال مى‏كردند و اين داستان مربوط به قرن‏ها پيش است و مسأله جديدى نيست. البتّه همواره شدّت و ضعف داشته است. اين بود كه به‏مخالفت با اماكن درويشى برآمدند. از طرف ديگر متولّيان خيلى از مساجد اجازه نمى‏دادند كه دراويش به آنجا بروند چنان‏كه در همين اواخر وقتى ما براى مرحوم آقاى محبوب‏عليشاه در مسجدى مجلس ختم گذاشتيم و اعلام هم كرديم، درِ مسجد را بستند و ما را راه ندادند، خوب اين جمعيّت به حسينيه خودشان رفتند. در مشهد هم همين‏طور شد. حالا به ما مى‏گويند چرا به مسجد نمى‏آييد. بايد در پاسخ گفت: چرا شما در مسجد را بستيد و نگذاشتيد كه ما بياييم؟ ما مى‏خواهيم بياييم ولى شما نمى‏گذاريد. چنان‏كه در چند دهه پيش، درويش‏ها در مساجد هم مجلس ذكر خدا داشتند براى اينكه هنوز متصدّى مزاحمى نداشت. در خود بيدخت گناباد كه مزار جدّ ما آقاى سلطان‏عليشاه در آنجا واقع است ما روزهاى ماه رمضان براى قرائت دوره قرآن به مسجد مى‏رفتيم ولى همان مسجد را اكنون غصب كرده‏اند و لذا ديگر نمى‏شود در آنجا كه مكان غصبى است، نماز خواند.

در مورد قم ماجرا از آنجا آغاز شد كه آقاى سيّداحمد شريعت شيخ مجاز دستگيرى در سلسله ما حسينيه‏اى را براى اجتماع فقرا در محلّ خانه پدر و خانه عمويشان كه مجاورش بود ساختند كه يادگار خودشان و پدرشان باشد. اين حسينيه به‏صورتى مجلّل و زيبا ساخته شد كه همانندش در قم كمتر ديده مى‏شد. براى مخالفان ما ناراحت‏كننده بود كه چنين حسينيه‏هايى از آن درويش‏ها باشد، از اين‏رو به آنجا يورش بردند و هم حسينيه و هم منزل خود آقاى شريعت را كه در مجاورت آن بود خراب كردند. ما هرچه گفتيم حسينيه به‏نام مبارك امام حسين است، روى كاشى‏هاى آن اسم خدا و پيامبر(ص) و ائمّه(ع) نوشته شده، آنها گفتند نه خير، چون روى كاشى‏ها اسم شما و اسم اقطاب قبل از شما هم آمده، بايد خراب شود. خيلى خوب، اينها را خراب كنيد ولى چرا كاشى‏هايى را كه آيات قرآنى بر آنها نوشته شده بود، خراب كرديد؟ اين درحالى است كه پاكت‏هايى را در ادارات گذاشته‏اند كه وقتى بر روى كاغذ يا روزنامه‏اى مثلاً اسم جلاله خداوند، اللَّه نوشته شده، آن را جدا كنند و در آنها بريزند كه توهينى به اسماء اللَّه نشود. ولى آنها كاشى‏ها را كه بسيارى از اسامى خداوند و آيات قرآنى، بر روى آنها نوشته شده بود، در زير پا انداختند و نابود كردند.

و امّا در مورد حسينيه بروجرد، چون اين حسينيه نزديك به مسجدى در يك كوچه است، پيش‏نماز آنجا كه مى‏ديد مراجعان به مسجد تعدادشان خيلى كم است ولى به حسينيه درويش‏ها عدّه زيادى مى‏روند، حسادت وى برانگيخته شد. بعضى‏ها معتقد به قاعده‏اى به اين مضمون هستند كه: »هركه با ما نيست بر ماست«، و براساس اين قاعده عمل مى‏كنند. امّا ما با همه هستيم و با هيچ‏كس نيستيم به اين معنى كه اصل توجّهمان فقط به خداوند است و با اين توجّه، به خدمت و شفقت به خلق خدا هم اعتقاد داريم. ولى آنها مى‏گويند بايد با ما باشيد و هركه با ما نباشد، قبولش نداريم و اصولاً نبايد باشد. ما مى‏گوييم ما شريعت را قبول داريم و به آن عمل مى‏كنيم، پس تا اين حدّ با شما هستيم، ولى آنها مى‏گويند با ما بودن اين است كه غير از ما را نپسنديد. ما مى‏گوييم كه ما با خدا عهد بسته‏ايم كه غير از خدا كسى را نپرستيم. در هر صورت اين مخالفت‏ها و تخريب حسينيه‏ها حاصل يك اختلاف تاريخى است كه از قديم بوده و به‏خصوص از زمان صفويّه تشديد شده و اكنون به‏نقطه بدى رسيده است.

سؤال: اكنون در كشورهاى غربى، اسلام به‏عنوان يك دين خشونت مشهور شده است، نظر شما به‏عنوان مرشد تصوّف در اين‏باره چيست؟

جواب: آنهايى كه اين انتقاد را مى‏كنند به‏عنوان يك انسان معمولى حق دارند - البتّه حق نه به اين معنا كه راست مى‏گويند - زيرا همه افراد مجال مطالعه اين همه كتاب را درباره اسلام ندارد از اين‏رو حكم به ظاهر مى‏كنند. وقتى فى‏المثل به او مى‏گويند مردم ايران مسلمانند، به ايران نگاه مى‏كند، مى‏گويد اگر مسلمانى اين است كه من آن را نمى‏خواهم. اين تقصير مسلمان‏ها است كه اسلام بدنام شده است نه تقصير اسلام. اسلام رعايت بينابين همه احكام را كرده است. در دين قبل از اسلام، يعنى دين مسيح، عدّه‏اى از ازدواج‏كردن منع شده‏اند. خود حضرت عيسى(ع) هم ازدواج نكرد. اگر دين اسلام اين حكم را نگفته است، براى اين است كه اگر انسان‏ها اصلاً ازدواج نكنند نسل بشر از بين مى‏رود. در جاى ديگر عيسى(ع) فرموده است: اگر بر اين طرف صورت تو سيلى زدند، طرف ديگر را بياور. ما در اسلام بنا بر قرآن مى‏گوييم: و لكُم فى القصاص حياةٌ يا اُولى الالباب، (بقره، 179) منتهى در آيه قبلش هم خداوند فرموده: فَمَن عُفِىَ له مِن اَخيه شى‏ءٌ، فَاتِّباعُ بالمعروف و أداءٌ اِليه بِاحسانٍ، اگر كسى عفو كرد برادرش را، كار خيرى انجام داده و به او احسان كرده است.

در اين دو دستور رعايت هر دو طرف شده است. چون بشر طبعاً انتقام‏جو است. اين جزء طبيعت انسان است، حيوانات هم همين‏طورند. شما اگر به نوزاد حيوانى حمله كنيد، آن هم به شما حمله مى‏كند. در قصاص، دستور به مقابله به مثل داده شده است تا به همان اندازه اذيّت‏شدن، تلافى شود. با اين حال، اسلام نه‏تنها نگفته است كه حتماً قصاص بكنيد، بلكه به‏نحوى جلوى قصاص را هم گرفته است، چنان‏كه دستور به عفو و بلكه احسان هم مى‏دهد و مى‏گويد احسان‏كنندگان را دوست دارد. اين خشونت تلقّى نمى‏شود. كسانى كه آن را خشونت اسلامى مى‏گويند، توجّه ندارند كه اسلام به‏دليل جامعيّتى كه دارا مى‏باشد تفاوت مراتب حالات روحى و معنوى اشخاص را درنظر دارد بدين‏معنا كه به افرادى كه از نظر معنوى در مراحل بالايى قرار ندارند و آن حالت عفو و احسان در برابر اذيّت ديگران را دارا نمى‏باشند دستور داده كه مى‏توانيد قصاص بكنيد ولى به‏اندازه‏اى كه برابر با آزار اذيّت‏كننده باشد و به‏كسانى هم كه در مراحل بالاترى از قوّت معنوى روحى قرار دارند دستور داده كه در برابر اذيّت ديگران، عفو و احسان كنيد. اسلام حتّى براى اينكه جلوى خشونت طبيعى انسان را بگيرد، دستور داده است كه سالى يك‏بار حاجى‏ها گوسفند قربانى كنند براى اينكه به اين اندازه خون ببينند. اسلام مى‏خواهد بين طبيعت انتقام‏جوى انسان و احسان به ديگران ايجاد اعتدال كند از اين‏رو دستور داده كه حاجى‏ها اين‏كار را بكنند، ديگران هم مستحبّ اين‏كار را بكنند.

در اين‏باره بايد ببينيم خود اسلام با ساير امور چه مى‏كند. اسلام شكار را به‏قصد گردش و تفريح منع مى‏كند و جايز نمى‏داند لذا شما اگر حيوانى را بكشيد و قصدتان صرفاً تفريح باشد، اجازه نمى‏دهد. تيراندازى و اسب‏سوارى جايز است ولى نه براى كشتن حيوانات. در مورد خوردن گوشت هم اسلام مى‏گويد بايد به‏اندازه باشد. مرحوم پدرم حضرت صالح‏عليشاه مى‏فرمودند من از وضعيّت جسمانى انسان چنين استنباط مى‏كنم كه چون خداوند از 32 دندانى كه به ما داده، چهار دندان را براى گوشت‏خوردن قرار داده، پس فقط يك هشتم غذاى ما مى‏تواند گوشت باشد، نه بيشتر.

اسلام به‏طرق مختلف آن مقدار خشونتى را كه در طبع بشر هست كنترل كرده است. لذا غلط است كه بگوييم اسلام دين خشونت است. البتّه مى‏توان گفت گروه خاصّى از مسلمان‏ها خشونت دارند ولى در خود تعاليم اسلام خشونت وجود ندارد. حتّى در مورد قصاص هم خشونت وجود ندارد، چنان‏كه بسيارى از فقها مى‏گويند اگر دو نفر با هم صاحب خون بودند مثل دو برادر و كسى پدر آنها را كشت، اين دو برادر هر دو مى‏توانند قصاص بخواهند ولى اگر يكى از برادرها قصاص خواست و ديگرى ديه خواست يا اصلاً خواست قاتل را ببخشد، نمى‏شود قاتل را قصاص كرد. هميشه جنبه ترحّم بر جنبه خشونت غلبه دارد. البتّه جنبه خشونت هست ولى به همان‏قدرى است كه بايد باشد نه بيشتر، و بايد از آن به‏نحو صحيح استفاده كرد به اين معنى مى‏توان گفت كه جنبه خشونت است كه اجازه مى‏دهد كه جرّاح بر روى بدن جرّاحى كند و به بشر خدمت كند. منتها جنبه خشونت اگر به آدم‏كشى برسد قصاص دارد.

با مقدّماتى كه گفته شد اتّهام خشونت به اسلام به نظر من درست نيست. كسانى‏كه چنين مى‏گويند بهتر است به‏عرفان در اسلام بيشتر نگاه كنند، در اين‏صورت متوجّه لطف و رحمت اسلام مى‏شوند. چون عرفان و تصوّف به‏صلح و آرامش و گذشت بيشتر توجّه دارد.

سؤال: تصوّف چگونه در جامعه مدرن جاى مى‏گيرد؟

جواب: در اين‏باره من بايد قبلاً از شما سؤالى بكنم مگر انسان‏ها نيستند كه اين جامعه را تشكيل مى‏دهند؟ چه امروزه كه اين‏قدر تعداد انسان‏ها زياد شده و چه در چند هزار سال پيش كه انسان‏ها كم بودند، مجموعه انسان‏ها جامعه را تشكيل مى‏دهند. آنچه كه در جوامع بشرى مشترك است چه جامعه امروز، چه جامعه 2000 سال پيش اين است كه انسان‏ها داراى مشتركاتى و از همه مهم‏تر داراى روحى هستند كه از يك منشأ واحد الهى سرچشمه گرفته است. من با آن انسانى كه در 2000 سال پيش زندگى مى‏كرد فرقى ندارم. هر دو انسان هستيم، زن و بچّه داريم، كار مى‏كنيم و غذا مى‏خوريم. تفاوت در نحوه بروز و ظهور افكار و رفتار آدمى است. مثلاً امروزه پيرمردها از پيرزن‏ها، مريض‏ها، پرستارى مى‏كنند تا با آرامش بميرند. ولى در قديم همواره چنين نبود چنان‏كه در بعضى جوامع برخى اشخاص، پيرمردها، پيرزن‏ها و مريض‏ها را بالاى كوه مى‏بردند و به زمين پرتابشان مى‏كردند تا بميرند، البتّه نه به‏دليل اينكه با آنها دشمنى داشتند بلكه نظرشان اين بود كه از رنج دنيا راحت بشوند. پس نحوه بروز احساسات و عواطف فرق كرده ولى خود عواطف و احساسات سر جاى خودش است. عرفان هم به اين عواطف و احساسات و هم به تربيت انسان‏ها توجّه دارد. بنابراين هم امروز كارش را مى‏كند و هم 2000 سال پيش. امروز برحسب مقتضيّات امروز و 2000 سال پيش برحسب مقتضيّات آن زمان.

سؤال: نقش عرفان در گفتگوى تمدّن‏ها چيست و نظر شما درباره عرفانى كه در ديگر اديان است، چيست؟

جواب: عرفان به آن معنا كه ما گفتيم در هر شريعتى وجود دارد حتّى در قانون و قاعده ظاهرى هم عرفانى هست. عرفان اديان الهى شبيه به هم است. البتّه عرفانى كه فرض كنيد در اسلام هست به‏قول ما كامل‏تر است ولى از همان عرفانى است كه در مسيحيّت هم وجود دارد و در يهوديّت هم هست. از مجموعه عرفان شخصى انسان‏ها، تمدّن درست مى‏شود بنابراين وقتى از گفتگوى فرهنگ‏ها يا گفتگوى تمدّن‏ها سخن مى‏گوييم، اين گفتگو بستگى به انسان‏هايى دارد كه در گفتگو هستند. منتها امروز چون همه چيز سياسى شده از هر كارى در يك جهت سياسى سوءاستفاده مى‏شود و البتّه ممكن است يك جهت سياسى هم بخواهد از آن موضوع، حسن‏استفاده را بكند. به اين جهت است كه از عرفان در گفتگوى تمدّن‏ها كمتر سخن گفته شده درحالى كه عرفا در گفتگوى تمدّن‏ها سهم اصلى دارند. در عرفان بر صلح و سازش تأكيد شده است. در قرآن خطاب به پيامبر(ص) مى‏فرمايد: اگر يكى از مشركان هم پيش تو به پناه آمدند، به آنها پناه بده تا كلام خدا را بشنوند بعد هم به سلامت آنها را به مأمن خويش برسان. وَ اِنْ اَحَدٌ مِن المُشركين استجارك فَاَجِرْهُ حتّى يَسْمَعَ كلامَ اللَّه ثمّ اَبلِغْهُ مأمَنَه )سوره 9، آيه 6). اين يعنى چه؟ يعنى اسلام كه بالاترين دشمن عقيدتى شرك است، مى‏گويد اگر مشركى هم آمد به تو پناه ببرد، پناهش بده و كلام خدا را به او بگو. در اين آيه تأكيد شده كه بايد با هم تماس بگيريم، تمدّن‏ها و فرهنگ‏ها بايد با هم تماس داشته باشند. خداوند اين‏گونه به انسان‏ها مى‏گويد كه با هم تماس بگيرند حتّى مسلمان با مشرك، البتّه بعد احتياطهايى را هم مى‏گويد بايد درنظر داشت براى اينكه مسلمانان صدمه نبينند و دشمنان فريبشان ندهند. اين احتياطها است كه اگر تمدّن‏ها واقعاً بخواهند با هم نزديك بشوند بايد به عرفان، به تصوّف متوسّل بشوند و عارفان هستند كه مى‏توانند حقيقتاً اين كار را بكنند نه سياستمداران سازمان ملل.

سؤال: در اين زمانى كه بحران اقتصادى عظيمى كلّ جهان را گرفته است، معنويّت و عرفان و تصوّف چه‏كارى، چه كمكى، مى‏تواند بكند؟

جواب: اين بحران برمى‏گردد به يك اصل كلّى كه وقتى فلان بانك اين همه ثروت و قدرت داره، در مقابلش چه مى‏توانيم بكنيم و اين‏كه اساس نظم فعلى جهان پول است كه بر همه چيز حكومت مى‏كند. ما در عرفان براى آموزش كار جمعى به فرد تعليم مى‏دهيم، به همه افراد مى‏دهيم و حاصل آن، دستور جمعى مى‏شود. در ابتدا مى‏گوييم قناعت كنيد. به‏قول سعدى: »قناعت توانگر كند مرد را« ولى از آن طرف مى‏گوييم كه كار و فعّاليّت هم بكنيد و هر كار و فعّاليّت مجازى را اگر به‏قصد اينكه به خانواده و يا به هم‏نوع راحتى و آسايش بيشترى برسانى، انجام دهى، همان كار عبادت است. بنابراين افراد را اين‏گونه تربيت مى‏كنيم. اين افراد اگر مجال پيدا كنند ديگر آن‏قدر به پول و مادّيات اهميّت نمى‏دهند، زيرا پول وسيله است نه هدف. اين‏كار وظيفه جامعه‏شناسان، روان‏شناسان، اقتصاددان‏ها نيز هست كه پول را از حالت هدف‏بودن درآورند و تبديل به وسيله كنند. اين كارى است كه ما مى‏توانيم بكنيم و مى‏كنيم امّا برنامه‏ريزى و سازمان‏دهى اقتصاد در دنيا به‏دست افرادى است كه خودشان اين‏گونه فكر نمى‏كنند و چنين نمى‏گويند و اگر هم بگويند متأسّفانه غالباً همان‏كارى را كه در اقتصاد، بد مى‏دانند، اگر خودشان دست‏رسى پيدا كردند مرتكب مى‏شوند و آن را انجام مى‏دهند. آنها مصداق آيه قرآن مى‏شوند كه مى‏فرمايد چرا چيزى را مى‏گوييد كه خودتان انجام نمى‏دهيد، نزد خداوند گناه بزرگى است كه چيزى را بگوييد و به آن عمل نكنيد: لِمَ تقولونَ ما لَمْ تَفْعَلون كَبرُ مَقْتاً عِنداللَّه اَنْ تَقولوا ما لا تفعلون (سوره صف، آيات 2 و 3). اينها به آنچه مى‏گويند اعتقاد ندارند و به آن عمل نمى‏كنند. البتّه دنياى امروز اصولاً به اعتقادات چندان اهميّت نمى‏دهد ولى اساس فعّاليّت بشر اعتقادى است كه دارد، اگر آن را درست كند، خيلى‏چيزها از جمله اقتصاد را هم مى‏توان درست كرد.

از وقتى كه براى اين گفت‏وگو گذاشتيد، متشكّرم.

من هم متشكّر هستم كه شما اين‏قدر به اسلام و عرفان و تصوّف در آن اهميّت مى‏دهيد.

پانوشتها:

***اين گفتگو در آذرماه سال 1387 انجام شده است.

1) مثنوى معنوى، تصحيح توفيق سبحانى، دفتر چهارم، ابيات 2139 - 2138 و 2141.

هیچ نظری موجود نیست: