سؤال: طريقه تصوّف چيست؟
اخيراً بحثى را مطرح كردهاند كه در آن مىخواهند عرفان را در مقابل تصوّف قرار دهند. گرچه اين مطلب درست نيست، با اينهمه طرح آن اگر به نيّت فهم و تحقيق علمى باشد، خيلى خوب است ولى چون غالباً براى سوءاستفاده سياسى است محلّ اشكال مىباشد. من در اينباره قبلاً مقالاتى نوشتهام كه بهصورت كتاب كوچكى چاپ شده و مىتوانيد به آن مراجعه كنيد ولى در اينجا بهطور خلاصه مىگويم كه عرفان در لغت يعنى شناخت و بهمعناى اصطلاحى يعنى شناخت خدا. هركس بهاندازهاى حتّى مختصر و كم هم كه شده از خداوند شناختى دارد. بعداً اين شناخت در طىّ مراحل زندگى بيشتر و بيشتر مىشود تا حدّى كه بهجايى برسد كه او را يا بهاندازه خودش يا از خودش بيشتر بشناسد، در اينجا مىگويند اين شخص عارف شده است. تصوّف عبارت است از راهى كه ما را در مسير اين عرفان بهجلو مىبرد. ما شناختى داريم ولى مىخواهيم شناختمان هرچه بيشتر بشود. اين طريقه عملىرسيدن به شناخت را در اسلام تصوّف خواندهاند و به آن عرفان عملى هم مىگويند. عرفان عملى همان تصوّف است. اساس تصوّف همان است كه در يكى از اشعار منسوب به مولوى بيان شده است:
ما ز قرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
البتّه اين بدان معنا نيست كه پوست را بهكلّى كنار بگذاريم؛ پوست لازم است باشد، زيرا صورت بايد باشد كه معنا در آن ظاهر شود ولى نبايد مثلاً بجاى مغز گردو پوست آن را خورد. در اينجا لازم است كه يك مثال عملى بزنم. مرحوم پدرم حضرت صالحعليشاه مىفرمودند كه حوض مسجد شاه در تهران در آن وقتها كه آب لولهكشى نبود بسيار كثيف بود ولى چون مستحب است كه در هنگام وضوگرفتن از آب وضو استنشاق و مضمضه كرد، نمازگزاران وقتى وضو مىگرفتند از همين آب كثيف استنشاق هم مىكردند. درحالى كه روح اين دستور و آنچه در آن مستحب است، اين است كه مؤمن بايد بداند آبى را كه با آن وضو مىگيرد آنقدر تميز است كه بتواند آن را مضمضه كند. و الّا روح مستحبّبودن يك دستور شرعى اين نيست كه حالت معنوى كسى را از بين ببرد بداننحو كه بهجاى اينكه احساس خوبى از انجام عمل مستحبّ براى شخص حاصل شود، احساس بدى پيدا كند. عرفان مىگويد اين روح را بايد شناخت. تصوّف هم طريق شناخت آن است. همه احكام و دستورات شرعى در اسلام، روحى عرفانى دارد و مشابه آنچه ما در علم حقوق به آن مىگوييم "روح قانون"، در اسلام مىگوييم: "عرفان". ما، هم به روح اسلام و هم بهجسمش توجّه داريم. صورت و جسمش را بهنيّت اطاعت امر انجام مىدهيم، يعنى چون خداوند فرموده اينكار را بكن و اينكار را نكن ما ديگر چون و چرا نمىكنيم و آن را انجام مىدهيم. مثلاً در نماز نمىپرسيم كه آيا اين خم و راستشدن و به ركوع و سجود رفتن در نماز مفيد است يا نه. چون دستور دادهاند كه چنين بكنيد، ما هم مىكنيم. ولى بايد روح نماز را خودمان درك كنيم، بفهميم كه منظور از آن چيست. اين اساس تصوّف و عرفان است.
سؤال: مىخواستم يك سؤال را به سؤال قبل اضافه كنم كه به جواب شريف شما مربوط مىشود. براساس اينكه گفتيد ذات عرفان برداشت معنى از ظاهر است، آيا اين برداشت علمى است يا برداشت ذهنى يا اينكه يك حقيقت عميقترى دارد؟
جواب: از هر موضوعى با وسايل و لسان خود آن موضوع برداشت مطلب مىكنند. مثلاً وقتىكه قصّاب مىخواهد قصّابى بكند، با ساطور و چاقوى بزرگ با جسم و لاشه گوسفند كار مىكند ولى همان كار را يك جرّاح با يك چاقوى خيلى نازك انجام مىدهد. وسايلى كه ما براى شناخت و براى استنباط عرفان داريم اوّلاً تمسّك به پيام خود كسى است كه اين امر را وضع كرده است. ثانياً پيام كسانى است كه در اين راه از ما جلوتر رفتهاند، بعد هم ضروريّاتى كه براى بشر هست. اينكه به فرض گفتهاند كه وضو بهتر است با آب سرد باشد، ما چنين استنباط مىكنيم كه در تابستان و در مناطق گرمسير مستحبّ است با آب سرد وضو بگيريم. امّا اگر مثلاً رفتيم به سيبرى در آنجا ديگر اين استنباط را نمىكنيم. در آنجا مىگوييم بد است يا كراهت دارد كه با آب سرد وضو بگيريم. استنباط ما مبتنىبر چند چيز است از جمله موقعيّت محل و بعد هم احساس شخصى. اگر انسان به آن درجه برسد كه روابط معنوىاش با خداوند محكم باشد، او مىتواند در دلش فكر كند كه چرا درباره نماز چنين گفتهاند. اين استنباط مجموعهاش براساس حساب دودوتا چهار تا نيست بلكه تكيه بر اين رابطه محكم با خداوند دارد.
سؤال: سلسله گنابادى هماكنون بيشترين پيروان را در ايران دارد، دليلش چيست؟
جواب: اوّلاً من از تعداد پيروان ساير سلاسل اطّلاع ندارم و از سلسله خودمان هم، آمار نداريم كه مشخّصاً تعداد فقرا را بدانم ولى آنچه ظاهراً پيداست همينطور است كه مىگوييد و جهت اصلى مخالفتى هم كه با ما بيش از ديگران مىشود و اينكه مىخواهند به ما اين قدر لطمه بزنند همين است، البتّه ما لطمه نمىخوريم، زيرا بهقول مولوى:
اى زده بر بىخودان تو ذوالفقار
بر تن خود مىزنى آن، هوش دار
زانكه بىخود فانى است و آمن است
تا ابد در آمِنى او ساكن است
گر كنى تُف، سوى روى خود كنى
ور زنى بر آينه، بر خود زنى(1)
يكى از دلايل اينكه عدّه ما زياد است، اين است كه عرفان و تصوّف را در طاقچه نگذاشتهايم و آن را محدود به درس و بحث علمى نكرديم و آن را از سطح فهم و زندگى عملى مردم بالا نبرديم. چنانكه من همانى هستم كه در سىسال، چهل سال پيش در عدليه كار قضايى مىكردم. اجداد من هم در گناباد كار كشاورزى مىكردند. ما همه با مردم در ارتباط بوده و هستيم و مردم ما را مىشناسند. از اينرو، همان كسانى كه با ما مخالف هستند، نقاط مثبتى را هم در ما ديدهاند كما اينكه وقتى كسانى از آنها از فضاى هياهوى سياسى بيرون مىآيند و درباره ما تحقيق مىكنند، ما را تأييد مىنمايند. از طرف ديگر، مردم مىبينند كه ما احكام شرعى را به هماننحوى كه شارع مقدّس دستور داده اجرا مىكنيم. آنها وقتى مىبينند كه درس ما، درس مهربانى، درس مودّت، درس يكپارچگى، درس اين نكته است كه عظمت اسلام و عظمت عرفان در اين است كه همه با هم برادر باشند، اينها همه موجب تعجّب بسيار آنها مىشود. آنها مىبينند كه بهفرض يكى به آنها مىگويد كه بايد فلانقدر از درآمدت را به ما بدهى تا كارهاى خلاف شرعت شرعى شود، مثل اينكه به كسى كه ربا مىگيرد، مىگويد بيا من راه حلالكردنش را به تو نشان مىدهم. ولى او مىبيند كه ما با اين ظواهر و اين نيرنگهاى شرعى كارى نداريم و مىگوييم كه مثلاً نماز خريدنى نيست ولى اگر مىخواهى به مستمندى كمك كنى تا او بجاى اينكه برود كار خلافى كند، به او اين پول را بده تا اينكار را بكند يعنى نماز براى اموات بخواند لذا ما به او پولى مىدهيم تا نماز بخواند. با اينكار، ما او را تشويق به نمازخواندن مىكنيم ولى نه اينكه نماز را بخريم. ولى كسىكه مدّعى است نماز بهجاى ديگران بهجا مىآورد و آن را مىفروشد، هر شخص عاقلى اگر كمى فكر كند درمىيابد كه نماز قابل خريد و فروش نيست.
همانطور كه مىبينيد اعمال و اعتقادات عرفا با روحيّه معنوى انسان سازگارتر است. از طرفى يك مسلمان وقتى يك عمر مطابق با مقرّرات شرعى اسلام زندگى كرد، مىخواهد معناى آنها را بداند. ديگران معنايش را نمىتوانند به او بگويند. ما معنايش را بهگونهاى مىگوييم كه او با دل و جان بفهمد. اينها از دلايل جذب مردم به ما است. بعد همچون تعداد دراويش زياد مىشود موجب حسادت مخالفان مىگردد.
سؤال: با بقيّه سلسلههاى صوفيه و بخصوص سلسله نعمتاللّهيه چه ارتباطى داريد؟
جواب: ما با هيچ سلسلهاى، ارتباط خاصّى نداريم بلكه ارتباط ما با همه افراد است. ما در جايگاهى هستيم كه در سلسلهمان بر روى همه باز است. هر كسى بيايد قدمش روى چشمان ما است. او مهمان ما است. مهمان را هم محترم مىدانيم. امّا درباره ديگر سلسلهها، به صحّت اتّصال آنها به پيامبر(ص) مطمئن نيستيم - البتّه نمىگوييم كه اتّصال سلسلههاى ديگر مخدوش است، ولى ما بهصحّتشان اطمينان نداريم - امّا چون به هر جهت احتمال صحّت اتّصال آنها مىرود، با آنها به احترام و محبّت رفتار مىكنيم. البتّه مگر سلاسلى كه در بطلانشان يقين وجود دارد و اصلاً احتمال بهصحّت آنها نمىرود كه ما با آنها كارى نداريم ولى در هر حال ما هميشه با همه افراد جامعه در ارتباط هستيم و تماس خود را محدود يا محصور نكردهايم.
سؤال: بعضى مراكز اجتماعات شما مثلاً حسينيه شريعت در قم و حسينيه سيّدالشّهداء در بروجرد در دو سال گذشته تخريب شده است، علّتش چه بود؟
جواب: اخيراً رسم شده كه مراكز اجتماعات ما را كه لااقل در صد و پنجاه سال اخير بهنام حسينيه ساخته شده و براى برگزارى مراسم عزادارى امامحسين(ع) و همچنين مجالس فقرى و عرفانى وقف شده، چون در يك كشور شيعه نمىتوانند بهسادگى حسينيهها را نابود كنند، تخريبكنندگانْ اسم خانقاه را بر آنها مىگذارند و سپس مفاسدى واهى را براى خانقاهها بهطور كلّى قائل مىشوند و آنگاه آنها را تخريب مىكنند. البتّه در طول تاريخ ممكن است در برخى خانقاهها اعمال نادرستى انجام مىشده ولى اين امر دليلى بر تعميم اين موضوع به ساير خانقاهها و نتيجتاً اقدام بهتخريب خانقاههاى ديگر نمىشود چنانكه ممكن است كسى در مسجد هم خداى نكرده فعل حرامى مرتكب شود، آيا مىتوان اين موضوع را مستمسك قرار داد و تمام مساجد را تخريب كرد. اين نحوه نگاهكردن به حسينيههاى اين سلسله و تخريب آنها شبيه نگاهى است كه برخى از علماى افراطى اهل سنّت به شيعه و اماكن مذهبى شيعه دارند كه اوّل شيعيان و اماكن مذهبى آنان را بهزعم خود خارج از اسلام مىدانند و سپس اوصاف نادرستى را به آنها نسبت مىدهند و سپس تخريب مىكنند. تخريب حسينيه قم و بروجرد و تخريب حرمهاى ائمّه عليهمالسّلام در عتبات عاليات تابع يك نوع نگرش قشرى است. داستانى هست كه تصوّر مىكنم راجع به ابوعلىسيناست. وى شبى مجبور شد در آسياب بخوابد و هوا بارانى بود. به آسيابان گفت: سردم شده، يك پوششى بياور. آسيابان گفت من كه لباسى ندارم فقط پالون خر من هست. ابنسينا خيلى بدش آمد و گفت نه خير، برو و حرفش را هم نزن. پالون خر را بگذار روى خر باشد. مدّتى طى شد و ابنسينا ديد از سرما نمىتواند طاقت بياورد، از اينرو آسيابان را صدا زد و گفت: خودش را بيار ولى اسمش را نيار، اسمش را عوض كن. اين ماجرا در مورد حسينيههاى ما صادق است.
امّا وجه تسميّه خانقاه چه بوده؟ در قديم كه درويشها براى زيارت بزرگان عرفان به اين طرف و آن طرف و از اين شهر به آن شهر مىرفتند، يا اشخاص عادى كه بهسفر مىرفتند، نياز داشتند كه در جاهايى ساكن شوند. و مسافرخانه يا هتل مثل امروز در دسترس نبود لذا وقتى مثلاً جمعى از دراويش بهديدن شيخ ابوالحسن خرقانى در خرقان يا شيخ ابوسعيد ابىالخير در نيشابور مىرفتند، جايى نبود كه مقيم شوند. بنابراين بهتدريج چنين شد كه عدّهاى خيرخواه پولى را جمع كردند و اماكنى بهنام خانقاه ساختند كه آن جا هم محلّ ديد و بازديد عرفا با ارادتمندانشان بود و هم مريدان و افراد عادى و در راهماندگان مىتوانستند چند روزى در آنجا بيتوته كنند چنانكه عبارت شيخ ابوالحسن خرقانى بر سر در خانقاهش مشهور است كه: »هر كه در اين سراى درآيد، نانش دهيد و از نامش مپرسيد. چه آن كس كه به درگاه بارىتعالى به جان ارزد«، البتّه بر خوان بوالحسن به نان ارزد.
اصولاً تعريف خانقاه و كاربرد آن با مسجد تفاوت داشت و خانقاه هيچ رقابتى با مسجد نداشت. كلمه خانقاه بهاحتمال زياد معرّب كلمه خانگاه يا خوانگاه فارسى است كه بهمعناى منزلگاه (جايى كه در آن منزل مىكنند) يا سفرهخانه و محلّ پذيرايى و اطعام است. از اينرو عمده موقوفات اين خانقاهها، اطعام صوفيه و مستمندان و در راهماندگان بوده است و معمولاً بر سر در خانقاهها اين آيه قرآن را مىنوشتند كه يُطعمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً (سوره انسان، آيه 8)، يعنى به عشق خداوند به بيچاره و يتيم و اسير غذا مىدهند.
تدريجاً خانقاهها و اسم خانقاه بهعنوان يك مكان، موردعلاقه و توجّه مردم قرار گرفت و مىشود گفت كه مقدّس شد ولى وقتى مفسدههايى نيز در خانقاههاى برخى سلاسل صوفيه پيدا شد، ديگر سعى كردند كه با اين عنوان جايى را نسازند و از اينرو خانقاهها بيشتر به اماكنى فقط براى عبادت و تزكيه نفس و نه پذيرايى از مسافران اختصاص يافت. بههمين دليل در طريقه نعمتاللّهى كمكم رسم تأسيس خانقاه به اسم و رويه خانقاههاى سابق برافتاد و فقط اماكنى براى اجتماع دراويش و براى ديد و بازديد آنها ساخته شد. خانقاه هيچگاه در مقابل مسجد نبوده ولى بههر حال مردم بهدلايل مختلفى كمتر به مسجد مىرفتند و از اين اماكن دراويش بيشتر استقبال مىكردند و اين داستان مربوط به قرنها پيش است و مسأله جديدى نيست. البتّه همواره شدّت و ضعف داشته است. اين بود كه بهمخالفت با اماكن درويشى برآمدند. از طرف ديگر متولّيان خيلى از مساجد اجازه نمىدادند كه دراويش به آنجا بروند چنانكه در همين اواخر وقتى ما براى مرحوم آقاى محبوبعليشاه در مسجدى مجلس ختم گذاشتيم و اعلام هم كرديم، درِ مسجد را بستند و ما را راه ندادند، خوب اين جمعيّت به حسينيه خودشان رفتند. در مشهد هم همينطور شد. حالا به ما مىگويند چرا به مسجد نمىآييد. بايد در پاسخ گفت: چرا شما در مسجد را بستيد و نگذاشتيد كه ما بياييم؟ ما مىخواهيم بياييم ولى شما نمىگذاريد. چنانكه در چند دهه پيش، درويشها در مساجد هم مجلس ذكر خدا داشتند براى اينكه هنوز متصدّى مزاحمى نداشت. در خود بيدخت گناباد كه مزار جدّ ما آقاى سلطانعليشاه در آنجا واقع است ما روزهاى ماه رمضان براى قرائت دوره قرآن به مسجد مىرفتيم ولى همان مسجد را اكنون غصب كردهاند و لذا ديگر نمىشود در آنجا كه مكان غصبى است، نماز خواند.
در مورد قم ماجرا از آنجا آغاز شد كه آقاى سيّداحمد شريعت شيخ مجاز دستگيرى در سلسله ما حسينيهاى را براى اجتماع فقرا در محلّ خانه پدر و خانه عمويشان كه مجاورش بود ساختند كه يادگار خودشان و پدرشان باشد. اين حسينيه بهصورتى مجلّل و زيبا ساخته شد كه همانندش در قم كمتر ديده مىشد. براى مخالفان ما ناراحتكننده بود كه چنين حسينيههايى از آن درويشها باشد، از اينرو به آنجا يورش بردند و هم حسينيه و هم منزل خود آقاى شريعت را كه در مجاورت آن بود خراب كردند. ما هرچه گفتيم حسينيه بهنام مبارك امام حسين است، روى كاشىهاى آن اسم خدا و پيامبر(ص) و ائمّه(ع) نوشته شده، آنها گفتند نه خير، چون روى كاشىها اسم شما و اسم اقطاب قبل از شما هم آمده، بايد خراب شود. خيلى خوب، اينها را خراب كنيد ولى چرا كاشىهايى را كه آيات قرآنى بر آنها نوشته شده بود، خراب كرديد؟ اين درحالى است كه پاكتهايى را در ادارات گذاشتهاند كه وقتى بر روى كاغذ يا روزنامهاى مثلاً اسم جلاله خداوند، اللَّه نوشته شده، آن را جدا كنند و در آنها بريزند كه توهينى به اسماء اللَّه نشود. ولى آنها كاشىها را كه بسيارى از اسامى خداوند و آيات قرآنى، بر روى آنها نوشته شده بود، در زير پا انداختند و نابود كردند.
و امّا در مورد حسينيه بروجرد، چون اين حسينيه نزديك به مسجدى در يك كوچه است، پيشنماز آنجا كه مىديد مراجعان به مسجد تعدادشان خيلى كم است ولى به حسينيه درويشها عدّه زيادى مىروند، حسادت وى برانگيخته شد. بعضىها معتقد به قاعدهاى به اين مضمون هستند كه: »هركه با ما نيست بر ماست«، و براساس اين قاعده عمل مىكنند. امّا ما با همه هستيم و با هيچكس نيستيم به اين معنى كه اصل توجّهمان فقط به خداوند است و با اين توجّه، به خدمت و شفقت به خلق خدا هم اعتقاد داريم. ولى آنها مىگويند بايد با ما باشيد و هركه با ما نباشد، قبولش نداريم و اصولاً نبايد باشد. ما مىگوييم ما شريعت را قبول داريم و به آن عمل مىكنيم، پس تا اين حدّ با شما هستيم، ولى آنها مىگويند با ما بودن اين است كه غير از ما را نپسنديد. ما مىگوييم كه ما با خدا عهد بستهايم كه غير از خدا كسى را نپرستيم. در هر صورت اين مخالفتها و تخريب حسينيهها حاصل يك اختلاف تاريخى است كه از قديم بوده و بهخصوص از زمان صفويّه تشديد شده و اكنون بهنقطه بدى رسيده است.
سؤال: اكنون در كشورهاى غربى، اسلام بهعنوان يك دين خشونت مشهور شده است، نظر شما بهعنوان مرشد تصوّف در اينباره چيست؟
جواب: آنهايى كه اين انتقاد را مىكنند بهعنوان يك انسان معمولى حق دارند - البتّه حق نه به اين معنا كه راست مىگويند - زيرا همه افراد مجال مطالعه اين همه كتاب را درباره اسلام ندارد از اينرو حكم به ظاهر مىكنند. وقتى فىالمثل به او مىگويند مردم ايران مسلمانند، به ايران نگاه مىكند، مىگويد اگر مسلمانى اين است كه من آن را نمىخواهم. اين تقصير مسلمانها است كه اسلام بدنام شده است نه تقصير اسلام. اسلام رعايت بينابين همه احكام را كرده است. در دين قبل از اسلام، يعنى دين مسيح، عدّهاى از ازدواجكردن منع شدهاند. خود حضرت عيسى(ع) هم ازدواج نكرد. اگر دين اسلام اين حكم را نگفته است، براى اين است كه اگر انسانها اصلاً ازدواج نكنند نسل بشر از بين مىرود. در جاى ديگر عيسى(ع) فرموده است: اگر بر اين طرف صورت تو سيلى زدند، طرف ديگر را بياور. ما در اسلام بنا بر قرآن مىگوييم: و لكُم فى القصاص حياةٌ يا اُولى الالباب، (بقره، 179) منتهى در آيه قبلش هم خداوند فرموده: فَمَن عُفِىَ له مِن اَخيه شىءٌ، فَاتِّباعُ بالمعروف و أداءٌ اِليه بِاحسانٍ، اگر كسى عفو كرد برادرش را، كار خيرى انجام داده و به او احسان كرده است.
در اين دو دستور رعايت هر دو طرف شده است. چون بشر طبعاً انتقامجو است. اين جزء طبيعت انسان است، حيوانات هم همينطورند. شما اگر به نوزاد حيوانى حمله كنيد، آن هم به شما حمله مىكند. در قصاص، دستور به مقابله به مثل داده شده است تا به همان اندازه اذيّتشدن، تلافى شود. با اين حال، اسلام نهتنها نگفته است كه حتماً قصاص بكنيد، بلكه بهنحوى جلوى قصاص را هم گرفته است، چنانكه دستور به عفو و بلكه احسان هم مىدهد و مىگويد احسانكنندگان را دوست دارد. اين خشونت تلقّى نمىشود. كسانى كه آن را خشونت اسلامى مىگويند، توجّه ندارند كه اسلام بهدليل جامعيّتى كه دارا مىباشد تفاوت مراتب حالات روحى و معنوى اشخاص را درنظر دارد بدينمعنا كه به افرادى كه از نظر معنوى در مراحل بالايى قرار ندارند و آن حالت عفو و احسان در برابر اذيّت ديگران را دارا نمىباشند دستور داده كه مىتوانيد قصاص بكنيد ولى بهاندازهاى كه برابر با آزار اذيّتكننده باشد و بهكسانى هم كه در مراحل بالاترى از قوّت معنوى روحى قرار دارند دستور داده كه در برابر اذيّت ديگران، عفو و احسان كنيد. اسلام حتّى براى اينكه جلوى خشونت طبيعى انسان را بگيرد، دستور داده است كه سالى يكبار حاجىها گوسفند قربانى كنند براى اينكه به اين اندازه خون ببينند. اسلام مىخواهد بين طبيعت انتقامجوى انسان و احسان به ديگران ايجاد اعتدال كند از اينرو دستور داده كه حاجىها اينكار را بكنند، ديگران هم مستحبّ اينكار را بكنند.
در اينباره بايد ببينيم خود اسلام با ساير امور چه مىكند. اسلام شكار را بهقصد گردش و تفريح منع مىكند و جايز نمىداند لذا شما اگر حيوانى را بكشيد و قصدتان صرفاً تفريح باشد، اجازه نمىدهد. تيراندازى و اسبسوارى جايز است ولى نه براى كشتن حيوانات. در مورد خوردن گوشت هم اسلام مىگويد بايد بهاندازه باشد. مرحوم پدرم حضرت صالحعليشاه مىفرمودند من از وضعيّت جسمانى انسان چنين استنباط مىكنم كه چون خداوند از 32 دندانى كه به ما داده، چهار دندان را براى گوشتخوردن قرار داده، پس فقط يك هشتم غذاى ما مىتواند گوشت باشد، نه بيشتر.
اسلام بهطرق مختلف آن مقدار خشونتى را كه در طبع بشر هست كنترل كرده است. لذا غلط است كه بگوييم اسلام دين خشونت است. البتّه مىتوان گفت گروه خاصّى از مسلمانها خشونت دارند ولى در خود تعاليم اسلام خشونت وجود ندارد. حتّى در مورد قصاص هم خشونت وجود ندارد، چنانكه بسيارى از فقها مىگويند اگر دو نفر با هم صاحب خون بودند مثل دو برادر و كسى پدر آنها را كشت، اين دو برادر هر دو مىتوانند قصاص بخواهند ولى اگر يكى از برادرها قصاص خواست و ديگرى ديه خواست يا اصلاً خواست قاتل را ببخشد، نمىشود قاتل را قصاص كرد. هميشه جنبه ترحّم بر جنبه خشونت غلبه دارد. البتّه جنبه خشونت هست ولى به همانقدرى است كه بايد باشد نه بيشتر، و بايد از آن بهنحو صحيح استفاده كرد به اين معنى مىتوان گفت كه جنبه خشونت است كه اجازه مىدهد كه جرّاح بر روى بدن جرّاحى كند و به بشر خدمت كند. منتها جنبه خشونت اگر به آدمكشى برسد قصاص دارد.
با مقدّماتى كه گفته شد اتّهام خشونت به اسلام به نظر من درست نيست. كسانىكه چنين مىگويند بهتر است بهعرفان در اسلام بيشتر نگاه كنند، در اينصورت متوجّه لطف و رحمت اسلام مىشوند. چون عرفان و تصوّف بهصلح و آرامش و گذشت بيشتر توجّه دارد.
سؤال: تصوّف چگونه در جامعه مدرن جاى مىگيرد؟
جواب: در اينباره من بايد قبلاً از شما سؤالى بكنم مگر انسانها نيستند كه اين جامعه را تشكيل مىدهند؟ چه امروزه كه اينقدر تعداد انسانها زياد شده و چه در چند هزار سال پيش كه انسانها كم بودند، مجموعه انسانها جامعه را تشكيل مىدهند. آنچه كه در جوامع بشرى مشترك است چه جامعه امروز، چه جامعه 2000 سال پيش اين است كه انسانها داراى مشتركاتى و از همه مهمتر داراى روحى هستند كه از يك منشأ واحد الهى سرچشمه گرفته است. من با آن انسانى كه در 2000 سال پيش زندگى مىكرد فرقى ندارم. هر دو انسان هستيم، زن و بچّه داريم، كار مىكنيم و غذا مىخوريم. تفاوت در نحوه بروز و ظهور افكار و رفتار آدمى است. مثلاً امروزه پيرمردها از پيرزنها، مريضها، پرستارى مىكنند تا با آرامش بميرند. ولى در قديم همواره چنين نبود چنانكه در بعضى جوامع برخى اشخاص، پيرمردها، پيرزنها و مريضها را بالاى كوه مىبردند و به زمين پرتابشان مىكردند تا بميرند، البتّه نه بهدليل اينكه با آنها دشمنى داشتند بلكه نظرشان اين بود كه از رنج دنيا راحت بشوند. پس نحوه بروز احساسات و عواطف فرق كرده ولى خود عواطف و احساسات سر جاى خودش است. عرفان هم به اين عواطف و احساسات و هم به تربيت انسانها توجّه دارد. بنابراين هم امروز كارش را مىكند و هم 2000 سال پيش. امروز برحسب مقتضيّات امروز و 2000 سال پيش برحسب مقتضيّات آن زمان.
سؤال: نقش عرفان در گفتگوى تمدّنها چيست و نظر شما درباره عرفانى كه در ديگر اديان است، چيست؟
جواب: عرفان به آن معنا كه ما گفتيم در هر شريعتى وجود دارد حتّى در قانون و قاعده ظاهرى هم عرفانى هست. عرفان اديان الهى شبيه به هم است. البتّه عرفانى كه فرض كنيد در اسلام هست بهقول ما كاملتر است ولى از همان عرفانى است كه در مسيحيّت هم وجود دارد و در يهوديّت هم هست. از مجموعه عرفان شخصى انسانها، تمدّن درست مىشود بنابراين وقتى از گفتگوى فرهنگها يا گفتگوى تمدّنها سخن مىگوييم، اين گفتگو بستگى به انسانهايى دارد كه در گفتگو هستند. منتها امروز چون همه چيز سياسى شده از هر كارى در يك جهت سياسى سوءاستفاده مىشود و البتّه ممكن است يك جهت سياسى هم بخواهد از آن موضوع، حسناستفاده را بكند. به اين جهت است كه از عرفان در گفتگوى تمدّنها كمتر سخن گفته شده درحالى كه عرفا در گفتگوى تمدّنها سهم اصلى دارند. در عرفان بر صلح و سازش تأكيد شده است. در قرآن خطاب به پيامبر(ص) مىفرمايد: اگر يكى از مشركان هم پيش تو به پناه آمدند، به آنها پناه بده تا كلام خدا را بشنوند بعد هم به سلامت آنها را به مأمن خويش برسان. وَ اِنْ اَحَدٌ مِن المُشركين استجارك فَاَجِرْهُ حتّى يَسْمَعَ كلامَ اللَّه ثمّ اَبلِغْهُ مأمَنَه )سوره 9، آيه 6). اين يعنى چه؟ يعنى اسلام كه بالاترين دشمن عقيدتى شرك است، مىگويد اگر مشركى هم آمد به تو پناه ببرد، پناهش بده و كلام خدا را به او بگو. در اين آيه تأكيد شده كه بايد با هم تماس بگيريم، تمدّنها و فرهنگها بايد با هم تماس داشته باشند. خداوند اينگونه به انسانها مىگويد كه با هم تماس بگيرند حتّى مسلمان با مشرك، البتّه بعد احتياطهايى را هم مىگويد بايد درنظر داشت براى اينكه مسلمانان صدمه نبينند و دشمنان فريبشان ندهند. اين احتياطها است كه اگر تمدّنها واقعاً بخواهند با هم نزديك بشوند بايد به عرفان، به تصوّف متوسّل بشوند و عارفان هستند كه مىتوانند حقيقتاً اين كار را بكنند نه سياستمداران سازمان ملل.
سؤال: در اين زمانى كه بحران اقتصادى عظيمى كلّ جهان را گرفته است، معنويّت و عرفان و تصوّف چهكارى، چه كمكى، مىتواند بكند؟
جواب: اين بحران برمىگردد به يك اصل كلّى كه وقتى فلان بانك اين همه ثروت و قدرت داره، در مقابلش چه مىتوانيم بكنيم و اينكه اساس نظم فعلى جهان پول است كه بر همه چيز حكومت مىكند. ما در عرفان براى آموزش كار جمعى به فرد تعليم مىدهيم، به همه افراد مىدهيم و حاصل آن، دستور جمعى مىشود. در ابتدا مىگوييم قناعت كنيد. بهقول سعدى: »قناعت توانگر كند مرد را« ولى از آن طرف مىگوييم كه كار و فعّاليّت هم بكنيد و هر كار و فعّاليّت مجازى را اگر بهقصد اينكه به خانواده و يا به همنوع راحتى و آسايش بيشترى برسانى، انجام دهى، همان كار عبادت است. بنابراين افراد را اينگونه تربيت مىكنيم. اين افراد اگر مجال پيدا كنند ديگر آنقدر به پول و مادّيات اهميّت نمىدهند، زيرا پول وسيله است نه هدف. اينكار وظيفه جامعهشناسان، روانشناسان، اقتصاددانها نيز هست كه پول را از حالت هدفبودن درآورند و تبديل به وسيله كنند. اين كارى است كه ما مىتوانيم بكنيم و مىكنيم امّا برنامهريزى و سازماندهى اقتصاد در دنيا بهدست افرادى است كه خودشان اينگونه فكر نمىكنند و چنين نمىگويند و اگر هم بگويند متأسّفانه غالباً همانكارى را كه در اقتصاد، بد مىدانند، اگر خودشان دسترسى پيدا كردند مرتكب مىشوند و آن را انجام مىدهند. آنها مصداق آيه قرآن مىشوند كه مىفرمايد چرا چيزى را مىگوييد كه خودتان انجام نمىدهيد، نزد خداوند گناه بزرگى است كه چيزى را بگوييد و به آن عمل نكنيد: لِمَ تقولونَ ما لَمْ تَفْعَلون كَبرُ مَقْتاً عِنداللَّه اَنْ تَقولوا ما لا تفعلون (سوره صف، آيات 2 و 3). اينها به آنچه مىگويند اعتقاد ندارند و به آن عمل نمىكنند. البتّه دنياى امروز اصولاً به اعتقادات چندان اهميّت نمىدهد ولى اساس فعّاليّت بشر اعتقادى است كه دارد، اگر آن را درست كند، خيلىچيزها از جمله اقتصاد را هم مىتوان درست كرد.
از وقتى كه براى اين گفتوگو گذاشتيد، متشكّرم.
من هم متشكّر هستم كه شما اينقدر به اسلام و عرفان و تصوّف در آن اهميّت مىدهيد.
پانوشتها:
***اين گفتگو در آذرماه سال 1387 انجام شده است.
1) مثنوى معنوى، تصحيح توفيق سبحانى، دفتر چهارم، ابيات 2139 - 2138 و 2141.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر