در ره منزل ليلي كه خطر هاست در آن //شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي

صفحات

آبان ۱۶، ۱۳۸۷

سروده زيباي يك دوست

دوست گرامي و شاعري توانا شعر بسيار زيبايي سروده كه حقيقتاً حداقل لحظاتي لبخند را بر لبان خواننده مي نشاند از آوردن نام اين شاعر معذورم با كسب اجازه از ايشان و آرزوي موفقيت روز افزونشان.


او دارد و من نه

آدمي مي شناسم از دوزخ خوف و تشويش دارد و من نه
بس كه مي ترسد از عذاب خدا هول از آتيش دارد و من نه
دائماً ذكر گويد و تسبيح در كف خويش دارد و من نه
قلبي آكنده از خدا و سري باطل انديش دارد و من نه
بس عجول است در ركوع وسجود گويي او جيش دارد و من نه
تا رسد ازآسمان به او الهام دو سه تا ديش دارد و من نه
گوييا با خدا بود فاميل او كه اين كيش دارد و من نه
بهرماموريت ز بيت المال هي سفر پيش دارد و من نه
برنگشته زانگليس هنوز سفر كيش دارد و من نه
بهر حج تمتع وعمره كوپن و فيش دارد و من نه
زندگي تخته نرد اگر باشد او دوتا شيش دارد و من نه
پانزده تا مغازه يك پاساژ توي تجريش دارد و من نه
در دزاشيب باغ و در قلهك خانه از خويش دارد و من نه
پانزده تا عيال صيغه و عقد بي كم بيش دارد و من نه
گرچه با گرگها بود دمخور ظاهر ميش دارد و من نه
داني اون اين همه چرا دارد چون كه او ريش دارد و من نه

هیچ نظری موجود نیست: