درویش هماورد برونی را که پهلوان با آن میجنگد به هماوردی درونی دگرگون میسازد. درویش همان پهلوان حماسه است؛ اما با خود در ستیز، آویز، نبرد و آورد است. دشمن او از جهان برون گسسته و به جهان درون درویش راه جسته است. درویش با من خویش میجنگد اگر به هر انگیزهای در میان آن دو پهلوان هماورد بینگاریم که آشتی و آرامشی پدید میتوانست آمد آن دو به گونهای دست از نبرد باز میداشتند. درویش پهلوانی است که هرگز نمیتواند با هماورد خویش که من اوست، تن اوست، به آشتی و آرامش برسد.
هر رخداد حماسی را که بکاوید و بررسید در ژرفای آن به ستیز ناسازها خواهید رسید و هر جا چنین ستیزی در کار است زمینه برای آفرینش حماسی آماده خواهد بود اگر او دمی این کشاکش و ستیز با خویشتن را فرو بگذارد از آن پس درویش نیست. نبرد درویش با خویشتن نبردی است که تنها زمانی به فرجام خواهد آمد که هماورد یکسره از میان برداشته شده باشد. این نبرد، نبرد مرگ و زندگی است؛ نبردی که هرگز گمان و امیدی در آن به سازش و آشتی نمیرود. تا من هست تا تن هست درویش پهلوانانه ناچار از جنگیدن است. آرمان درویشان و رهروان آن است که بر خویشتن چیره شوند و از چنبر چیرگی من و تن برهند. من سرانجام باید در او رنگ ببازد و از میان برود. آرمان درویش جز این نیست همه تلاش و خواست و پویه او از آنجاست که میخواهد به چنین آرمان و آماجی سترگی دست بیابد، رستن از خویش و یا مردن در دوست. همان است که آن را فنای فیالله مینامند. مرگ در زندگی و فرجام آن نبرد حماسی است و هنگامی که درویش به این فرجام رسید به خواست خود دست یافته است آن زمان میتواند با مرگ در خویش به زندگانی در دوست برسد با رستن از چنگ تن به جان، جاودان زنده بماند و به بقای بالله دست بیابد. آن ستیز، ستیز ناسازهاست، ستیزی که یکسره پیوند و آمیزشخیز است و آنچه میتوان انگاشت در نبرد درویش با خویشتن بیشترین نمود را دارد. اگر در پهنه حماسه به هر روی آن ناسازان ستیزنده و آمیزنده دوگانهاند یا دوگروهند، دوتایی و دوگانگی در کار است. در حماسه درویشی آن دوگانگی و دوتایی از میان برمیخیزند و آن پهلوان برونی هماوردی درونی میشود و از این روست که ادب درویشی ما دنباله ادب پهلوانی ماست. زبانی که سخنوران درویش کیش در بازنمود نبرد
آرمان درویشان و رهروان آن است که بر خویشتن چیره شوند و از چنبر چیرگی من و تن برهند شورانگیز و تبآلود حماسه و نهان گرایانه بهکار گرفتهاند همچنان زبانی رمزی و پهلوانی است، همان واژگان و همان شگردها و ترفندهای ادبی است و همان ساختارهای زبانی را ما کمابیش در حماسههای صوفیانه بازمییابیم. برای مثال میتوان چشمزدی داشت به داستان هفت خوان رستم و هفت شهر عشق در عرفان. بنیادی در حماسه پهلوانی که هفت خوان است، هفت آزمون دشوار که پهلوانان آیینی باید از سر بگذرانند به راستی همان هفت مرحله در حماسه درویشی را پدید میآورند که هفت وادی طریقت یا هفت شهر عشق خوانده میشود.
http://www.ibna.ir/vdch.qnqt23nqmftd2.html
هر رخداد حماسی را که بکاوید و بررسید در ژرفای آن به ستیز ناسازها خواهید رسید و هر جا چنین ستیزی در کار است زمینه برای آفرینش حماسی آماده خواهد بود اگر او دمی این کشاکش و ستیز با خویشتن را فرو بگذارد از آن پس درویش نیست. نبرد درویش با خویشتن نبردی است که تنها زمانی به فرجام خواهد آمد که هماورد یکسره از میان برداشته شده باشد. این نبرد، نبرد مرگ و زندگی است؛ نبردی که هرگز گمان و امیدی در آن به سازش و آشتی نمیرود. تا من هست تا تن هست درویش پهلوانانه ناچار از جنگیدن است. آرمان درویشان و رهروان آن است که بر خویشتن چیره شوند و از چنبر چیرگی من و تن برهند. من سرانجام باید در او رنگ ببازد و از میان برود. آرمان درویش جز این نیست همه تلاش و خواست و پویه او از آنجاست که میخواهد به چنین آرمان و آماجی سترگی دست بیابد، رستن از خویش و یا مردن در دوست. همان است که آن را فنای فیالله مینامند. مرگ در زندگی و فرجام آن نبرد حماسی است و هنگامی که درویش به این فرجام رسید به خواست خود دست یافته است آن زمان میتواند با مرگ در خویش به زندگانی در دوست برسد با رستن از چنگ تن به جان، جاودان زنده بماند و به بقای بالله دست بیابد. آن ستیز، ستیز ناسازهاست، ستیزی که یکسره پیوند و آمیزشخیز است و آنچه میتوان انگاشت در نبرد درویش با خویشتن بیشترین نمود را دارد. اگر در پهنه حماسه به هر روی آن ناسازان ستیزنده و آمیزنده دوگانهاند یا دوگروهند، دوتایی و دوگانگی در کار است. در حماسه درویشی آن دوگانگی و دوتایی از میان برمیخیزند و آن پهلوان برونی هماوردی درونی میشود و از این روست که ادب درویشی ما دنباله ادب پهلوانی ماست. زبانی که سخنوران درویش کیش در بازنمود نبرد
آرمان درویشان و رهروان آن است که بر خویشتن چیره شوند و از چنبر چیرگی من و تن برهند شورانگیز و تبآلود حماسه و نهان گرایانه بهکار گرفتهاند همچنان زبانی رمزی و پهلوانی است، همان واژگان و همان شگردها و ترفندهای ادبی است و همان ساختارهای زبانی را ما کمابیش در حماسههای صوفیانه بازمییابیم. برای مثال میتوان چشمزدی داشت به داستان هفت خوان رستم و هفت شهر عشق در عرفان. بنیادی در حماسه پهلوانی که هفت خوان است، هفت آزمون دشوار که پهلوانان آیینی باید از سر بگذرانند به راستی همان هفت مرحله در حماسه درویشی را پدید میآورند که هفت وادی طریقت یا هفت شهر عشق خوانده میشود.
http://www.ibna.ir/vdch.qnqt23nqmftd2.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر