در ره منزل ليلي كه خطر هاست در آن //شرط اول قدم ان است كه مجنون باشي

صفحات

تیر ۰۸، ۱۳۸۷

فولاد
آهنگر جوانی که مدتها پی عیش و نوش بود روزی تصمیم گرفت که روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد،به دیگران نیکی کرد،اما با تمام پرهیزگاری ،در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش بیشتر می شد.
یک روز دوستی که به دیدنش آمده بود ،و از وضعیت دشوارش مطلع شد گفت :"واقعا عجیب است درست بعد از این که تصمیم گرفتی انسان وارسته ای شوی ،زندگیت بد تر شده .نمی خواهم ایمانت را ضعیف کنم ،اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر عرفانی هیچ چیز بهتر نشده."
آهنگر بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده.در همین هین پاسخی به ذهنش رسیدرو به دوستش گفت:"در این کارگاه ،فولاد خام برایم می آورندو باید از آن شمشیر بسازم.می دانی چطور این کار را میکنم ؟ اول تکه ای فولاد را به اندازه ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود.بعد با بی رحمی ،سنگین ترین پک را بر می دارم و پشت سر هم به آن ضربه می زنم ،تا این که فولاد،شکلی را بگیرد که می خواهم .بعد آن را در تشت آب سرد فرو می کنم ، وتمام این کارگاه را بخار آب می گیرد،فولاد بخاطر این تغییر ناگهانی دما ناله می کندو رنج می برد.باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم.یک بار کافی نیست."
سپس گفت:"گاهی فولادی که بدستم میرسد ،نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد.حرارت ،ضربات پتک و آب سرد ،تمامش را ترک می اندازد.می دانم که از این فولاد،هرگز تیغه ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد."
باز مکث کرد وادامه داد:"می دانم خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتک را که زندگی بر من وارد آورده،پذیرفته ام،و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می برد.اما تنها چیزی که می خواهم، این است:"خدای من ،از کارت دست نکش ،تا شکلی را که تو می خواهی ،بخود بگیرم با هر روشی که می پسندی ،ادامه بده هر مدت که لازم است ، ادامه بده،اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده ات پرتاب نکن".

۲ نظر:

ناشناس گفت...

منزل ليلي
زيباست اما مكمل مي خواد

كعبه خود سنگ نشانيست كه ره گم نشود

ناشناس گفت...

مجنون ليلي
هنوز هم علي گويي و علي جويي،......